قامت بر افراشتگان وادی سرخ، همچنان افراشته است و سرافراز شهادت برای فرزندان اسلام، همیشه شیرین بوده و فرزندان برومند اسلام، هرگز از شهادت هول و هراسی نداشتهاند.
شهید «سید تقی موسوی» خون پاک را در سرزمین «خرمشهر» لالههای عطرآگین نمود. میستائیم قدر و منزلت او را. او و همه «شهدا» در چشم مردم ایران عزیز، عزیز و بزرگوارند.
این شهید عزیز، در دوم خردادماه سال 1335 در روستای «خیزاب» از توابع شهرستان خمین چشم به جهان گشود. در خانوادهای مذهبی و روستایی پرورش یافت.
در شور و خشم و خون در بهمن 1357 همراه با مردم بود و همه جا برای ارمغان بهار رهایی، تلاش نمود. تا کلاس ششم ابتدایی درس خوانده بود. اما تحصیلات را در «مدرسه عشق» ادامه داد. در بسیج، راه و رسم عشق و ایثار را فرا گرفت و روح والای او «عشق آموز» شد. عشق حسین(علیه السلام) او را به سوی جبهه دعوت نمود.
فقط عشق شهادت بود که هر نوع تیرگی را از او دور مینمود. این شهید عزیز بسیجی، این شهید گرانقدر موسوی، با آن خلق و خوی نیکو، با آن احساس پاک و با آن همه شور، سرانجام به سوی حق شتافت.
نه مرگ در بستر، نه مرگ در خانه و آشیانه که خون در میدان، که در اوج شجاعت، که ایثار، که قصه عشق، که حماسه بزرگ خونینشهر، ای همه شهدا، ای همه دلیرمردان! عجبا که ظفرآوران پیروز بودید.
عجبا که برای خود «بهشت» را به «بها» خریدار شدید.
او سرباز منقضی سال 1356 بود و فعالیتهای زیادی در دوران انقلاب و همچنین در دوران جنگ تحمیلی داشت و همینطور علاقه زیادی به امام(قدس سره) عزیز داشت و به خاطر دفاع از اسلام و قرآن به جبهه رفت و بعد از تمام شدن دوران شش ماه برای بار دوم به عنوان بسیجی گردان ابوذر از لشکر 7 ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به جبهه اعزام شد و در حدود 40 روز در جبهه بود که به درجه رفیع شهادت رسید.
خاطره:
در سال 1360 اینجانب حمید موسوی به اتفاق برادر شهیدم سید تقی موسوی دارای فروشگاه لوازم ساختمانی بودیم که یک روز یک عدد ظرفشویی را از قیمت معمول 10 تومان گرانتر دادم که ایشان اجازه نداد که این مبلغ 10 تومان را داخل مغازه اضافه کنم و من در جواب ایشان گفتم: ظرفشویی گران شده است که ایشان در جواب گفت: ما که گران نخریدهایم. هر وقت گران خریدیم، ما هم گرانش میکنیم. من به ناچار ده تومان را در صندوق صدقات انداختم. آیا حالا هم بازار ما اینگونه است یا خیر