..... خدایا گر چه لایق نیستم ولی با کولهباری از گناه جان خویش را در طبق اخلاص گرفتهایم و برای رضای تو به راهی آمدیم که امید بازگشت نداریم. خدایا اگر لیاقت داریم ما را به وصال خویش برسان که طاقت هجران نداریم.
پدر و مادر پیر و رنجور عزیزم! امیدوارم از اینکه امانت خویش را به صاحب اصلیاش دادهاید، اصلاً ناراحت نباشید. مسلم بدانید آنچه رضای خدا باشد آن خواهد شد. امیدوارم که خدا به شما و کلیه خانواده شهدا، اسرا، مجروحین، مفقودین و رزمندگان صبر و اجر عنایت کند انشاءالله که این فرزند گنهکار خویش را حلال کنید.
به کلیه برادران و خواهرانم و همینطور اقوام و خویشان توصیه میکنم که در شهادت من بیتابی نکنند و بدانند که خون ما از خون اباعبدالله الحسین(علیه السلام) و یاران و فرزندانش رنگینتر نبود و نیست و نخواهد بود.
به همسر عزیزم که 8 ماه در اوائل ازدواج و زندگی خویش زینب(علیها السلام) وار دوری شوهر را تحمل نمود و همواره در راه تربیت تنها فرزند خردسالش کوشش نمود، افتخار میکنم. امیدوارم از این به بعد نیز همچون دیگر خانواده شهدا حرمت خون مرا گرامی بداری، با حجاب خود، با عفت خود و با تربیت فرزند خود. کوچکترین ناراحتی به خود راه نده. شما اگر شوهر نداری، خدا داری. انشاءالله حمید هم فرزند صالح و سالم بار آید تا در آینده بار سنگین خون شهدا را به دوش کشد و به سرمنزل مقصود رساند. فاطمه جان، این راهی است که همه باید بروند، دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. به شما قول میدهم اگر چنانچه مورد الطاف الهی قرار گرفتم وارد بهشت نشوم تا شما را با خود به داخل ببرم، مطمئن باش. هرگز شما را فراموش نمیکنم.
وصیتهای شخصی: 30 هزار تومان از سپاه وام گرفتهام، از حقوقم پرداخت کنید. 1500 تومان به کتابفروشی سپاه بدهکارم، پرداخت کنید. از کلیه دوستان و آشنایان و نزدیکان برایم حلالیت بطلبید. 6 ماه نماز و روزه برایم به جا آورید. اگر جنازهام به دستتان رسید در بهشتزهرای اراک به خاک بسپارید و اگر به دست نیامد اصلاً ناراحت نباشید، اینطوری راحتترم.
از دولت هیچ هزینهای جهت مخارج کفن و دفن و لباس من گرفته نشود، به هیچوجه راضی نیستم. در صورت امکان از اموال خودم به فروش برسد و خرج گردد و بسیار ساده و بیآلایش برگزار گردد. یکی از برادرانم به انتخاب پدرم وکیل تمامی کارهای من شود. تمامی مدارکی که از سپاه ممکن است در منزل باشد، جمعآوری و بدون کم و کسری تحویل فرماندهی سپاه اراک گردد.
..... در تمام این مراسم رعایت تمامی شئونات اسلامی خصوصاً حجاب خواهرانم و همسرم را شدیداً و شدیداً توصیه میکنم، خشنودی من در این است که صد در صد اسلامیباشد. فدای امام(قدس سره) عزیز شوم، امام خمینی(قدس سره) که اینچنین انقلابی در کشور ما ایجاد کرد که اینچنین قلبمان مملو از عشق به اسلام، قرآن، و ائمه اطهار(علیهم السلام) باشد. کاش من صدها جان داشتم و فقط در راه امام(قدس سره) عزیز فدا میکردم. این راه، راه رستگاری است. آنهایی که به دنبال افکار خود میروند، بدانند هرگز نه در دنیا و نه در آخرت رستگار نخواهند شد. من از همسرم بیش از حد راضی هستم، خدا از او راضی باشد. ولی فراموش نشود که دلم میخواهد بچههایم دقیقاً راه مرا دنبال کنند و به آنها بگویید که پدرشان چگونه بود، چگونه زیست و چگونه به شهادت رسید. آنطور باشد که خودم میخواهم. ... دلم میخواست فرزند دومم را نیز ببینم. ولی دیدار خدا لذتش از دیدار فرزند بیشتر است، امید است که خدا ما را لایق لقای خویش کند. پدر، مادرم! مرا حلال کنید، و خدا را شکر کنید که امانت خدا را به او باز گرداندید.
26/12/1365 والسلام، سیدحسن موسوی.
خاطرات:
به چیزی جز ادای وظیفه و خدمت به اسلام نمیاندیشید و سعی بر آن داشت که صادقانه و با نیتی الهی، فعالیت داشته باشد. یک روز به ایشان گفتم: من اطلاع دارم که شما را برای کار در دانشگاه مشهد خواستهاند، در حال حاضر که در سپاه هستید، حقوق ناچیزی میگیرید، اگر به مشهد بروید، وضعتان فرق خواهد کرد و ... در جوابم گفت: خودم اینها را میدانم! ولی من برای حقوق کار نمیکنم! الان اینجا به من نیاز هست و من به خاطر خدا و ملت و مملکت کار میکنم نه چیز دیگر![1]
همرزم شهید:
زندگی شهید موسوی درس بزرگی در قناعت و صبر بود. سال 63 یا 64 بود که از طریق تعاون سپاه و همکاری زمین شهری، تعدادی زمین در اختیار بچههای سپاه قرار گرفت که شهید موسوی هم جزو آنها بود. به یاد دارم که حتی برای پرداخت پول زمین دچار مشکل شده بود ... وقتی از او پرسیدم که چرا خانهات را نمیسازی؟ گفت: نه پول دارم و نه بلدم که بنایی کنم! من حاضر شدم پیگیر امور بنایی خانهاش باشم؛ اما در خرج ساختمانی، او بسیار سادگی و قناعت را رعایت میکرد. وقتی از او گله کردم که چرا اینقدر ساده و مختصر؟! در جوابم گفت: من بهتر از این نمیدانم و بیش از این نمیتوانم زیر بار قرض بروم، هرکه در آینده مالک آن شد، خودش درست میکند.....
.... آن روز شهید موسوی به عشق دیدار بسیجیان به خط مقدم آمده بود؛ به همراه شهید ناصری سنگر به سنگر با تمام عزیزان بسیجی دیدار کرد. غروب که شد سنگر فرماندهی گردان آمد؛ بسیار خوشحال و سرحال به نظر میرسید به خاطر همین، آن شب این دو شهید بزرگوار بسیار با هم صحبت کردند و تمام حرفهایشان با تبسم همره بود. این تبسم به یاد ماندنی با خاطره لبخند شیرین آنان به مرگ همراه شد؛ آری در لحظه شهادت نیز در کنار هم با همان تبسم، به ملکوت اعلی پیوستند.
1. برادر شهید.
شهید سید حسن موسوی در دهم مردادماه سال 1339 در شهر اراک متولد شد و در یک خانواده مذهبی، پرورش یافت. از همان کودکی، انس با قرآن و عشق به اهلبیت(علیهم السلام) در اعماق جانش ریشه دواند؛ نور قرآن و ایمان به سیرت و صورت او شعاع افکند و موجبات کمال روحی و معنوی او را فراهم کرد. تحصیلاتش را تا پایان دوره کاردانی در رشته مکانیک ادامه داد.
یکی از دوستانش میگوید:
اوایل انقلاب بود با سید حسن از مسجد بیرون آمدیم و همراه با مردمی شدیم که مشغول تظاهرات بودند. در این هنگام مأموران سر رسیدند و هر کدام از سمتی فرار کردیم. سید حسن داخل دالان تاریک و متروکی شد که خیلی ترسناک بود؛ مأموران که دنبال او بودند، ترسیدند وارد دالان شدند! فقط گاز اشکآوری انداختند و رفتند .... به سراغ سید که رفتیم، چشمانش از شدت گاز اشکآور، ورم کرده بود، آتشی روشن کردیم تا به حالت اول باز گردد. نگاهی به اطراف خود کردم لحظهای رعب و هراس به جانم افتاد. آن دالان واقعاً ترسناک بود، مأموران حق داشتند بترسند! بیباکی سید جای تحسین داشت. اگر به بهانه او نبود من هرگز پا در آنجا نمیگذاشتم! با تقواترین خانوادهای که ما در محل میشناختیم خانواده آقا سید بود، که خیلی مطرح و شناخته شده بوده و از پیشروان مسائل مذهبی محل بودند، به خصوص پدر بزرگوار ایشان که سهم بسزایی در فراگیری و آشنایی بچهها با قرآن و اسلام داشتند. در آن زمانی که اسلام واقعاً در غربت بود، این خانواده سهم بسزایی در جهت هدایت بچههای محل به عهده گرفته بودند و همه محل هم احترام ویژهای برای آنان قائل بودند و انصافاً خداوند محبت این خانواده را در همه افراد اهل محل انداخته بود. ما هم که بچه و کم سن و سال بودیم به برخوردهای متین و منطقی و خوشرویی این خانواده، علاقهمند بودیم و گرایش خاصی به آنان داشتیم. بعد از انقلاب نیز، همین خانواده، محور حرکتی بودند برای سایر خانوادهها و همه محل و مسجد حاج ابراهیم که در واقع، مسجد بسیار پر تحرک و پر جنب و جوشی بود. به هر حال نقش فعال خانواده موسوی در محل ما باعث شده بود که این محل به یکی از مراکز و محلات مطرح و فعال در انقلاب، تبدیل شود.
با شروع جنگ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و تا لحظه عروج جاودانی خویش با تمام وجود در خدمت این نهاد مقدس بود. در عرصه مبارزه، با قبول مسئولیتهای مختلف از جمله تبلیغات، مهندسی و ... خدمات شایان توجهی نمود و موجبات رضایت الهی را برای خود فراهم کرد؛ هر جا که قدم میگذاشت و دست به هر کاری که میزد، منشأ تحول و خیر و کمال میشد. در پشت جبهه، با معرفی حماسهسازان جنگ و مقایسه جبهههای نور و ظلمت، جوانان را به شرکت در مبارزه و پیوستن به کاروان عاشقان حسینی(علیه السلام)، تحریک و تشویق مینمود.
او پس از سالها خدمت صادقانه هنگامی که فرماندهی سپاه ساوه را بر عهده داشت و برای سرکشی به نیروها در معیت شهید ناصری (فرمانده گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)) در جبهه بود در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.