بسم رب الشهدا
( وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. به نام الله، پاسدار حرمت خون شهدا و با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و با درود به روان پاک شهدا و با سلام بر ملت قهرمان و شهیدپرور ایران.
سلام بر شما ای پدر. سلام بر شما ای رهرو راه حسین(علیه السلام). سلام بر تو ای پدر که برای احیاء دین خدا نور دیدههای خود را فدا کردی و با این حال به درگاه خدا شکرانه میکنی. من نمیتوانم وصف شما پدر بزرگوار را بنمایم چرا که شما بزرگتر و والاتر از اینها هستی. تنها از خداوند برای شما طلب آمرزش و اجر و پاداش مینمایم و اما سلام بر تو ای مادر عزیز سلام بر تو ای مادری که همانند زینب(علیها السلام) شهید دادی و در راه خدا صبر و استقامت پیشه کردی خداوند انشاءالله اجر و پاداش شما را بدهد و پدر جان و مادر جان هر چند میدانم که شما با شهید شدن ما استوارتر میشوید در راه خدا، اما نکند خدای ناکرده سپاسگزار خدا نباشید. ما کشته نشدهایم، ما زندهایم. خود خداوند این را فرموده است.
و سلام بر تو ای همسر عزیز و مهربان. امیدوارم که شما هم در زندگی همانطور که بودید بعدها هم همینطور دنبالهرو زینب(علیها السلام) و زنان صدر اسلام باشید. از خداوند برای شما هم طلب اجر و پاداش اخروی و بدوی مینمایم.
بعد من وصی من همسرم میباشد و از همسر مهربانم میخواهم که در تربیت بچهها کوشش نماید و به موقع آنها را در مدرسه بفرستد. همسرم اگر خواست بماند و اگر نخواست میتواند شوهر نماید. مهریه او را از مالم به او بدهید. من مقداری پول به بانک کشاورزی به عنوان وام قالی گرفتهام این را بپردازید و دو هزار تومان .... هستم بگیرید. هزار و پانصد تومان هم به.... بدهکار هستم و همچنین یک هزار تومان به آقا ..... بدهکار هستم آن را هم بپردازید....
برای من نماز و روزه بخرید و یا خود نمازها را بخوانید و روزهها را بگیرید. ما دیگر دستمان از این دنیا کوتاه شده است و کاری از دستمان ساخته نیست.
..... مرا در گلستان شهدای روستای ازنوجان به خاک بسپارید. من راضی نیستم کسانی که پیرو خط امام(قدس سره) نیستند، در نماز و تشییع جنازه من شرکت نمایند.
بدهی اینجانب به پدرم 2700 تومان بدهکارم ...
اگر دیگر همدیگر را ندیدیم باید هر چه بدی و خوبی دیدی، ببخشید. پدر جان اگر من نتوانستم خدمتی برای شما بکنم، شما باید به بزرگی خودتان ببخشید و پدر جان همیشه ما را دعا کنید که دعا شما گیرا است و اگر احتمال دارد که شهادت نصیبم شد، شما باید صبر و استقامت داشته باشید و هیچگونه ناراحتی برای من نداشته باشید.
سیدرضا موسوی، مورخ 4/7/62.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید سید رضا موسوی در سال 1340 در قریه ازنوجان از توابع شهرستان خمین متولد شد. وی دوران کودکی را در روستا گذراند و از نوجوانی به تهران رفت و در کارخانه کاغذسازی مشغول به کار شد. در سالهای شروع جنگ تحمیلی به خدمت سربازی اعزام شد و تا اینکه به سربازی رفت و پس از دو سال خدمت به خمین بازگشت. در همان سال بود که برادرش - سید محمد - که داوطلبانه از سوی بسیج به جبهه رفته بود به شهادت رسید. سید رضا با اینکه سرپرستی خانواده پدر و برادرش را عهدهدار شده بود و با مشکلاتی درگیر بود، ولی این سختیها نتوانست این سید قهرمان را از هدفی که داشت، باز دارد و پس از سر و سامان دادن به امورات خانواده مجدداً راهی مناطق عملیاتی شد.
وی چند بار به عنوان بسیجی گردان روحالله(قدس سره) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) به جبهه اعزام و در عملیاتهای مختلفی شرکت نمود و دو بار نیز مجروح شد اما پس از بهبودی دوباره عازم نبرد شد.
وی میگفت: اسلام به ما احتیاج دارد و هرگاه سلاح از دست رزمندهای میافتد، رزمنده دیگری باید سلاحش را بردارد و راهش را ادامه دهد. وی فردی خوشاخلاق بود و همیشه تبسمی بر لب داشت و مسلمانی صادق و پاکیزه بود. او معتقد بود که یک فرد مسلمان باید از هر نظر آراسته باشد.
سید رضا پس از ماهها خدمت به اسلام در جبههها و سنگرهای دین سرانجام در چهاردهم آبان ماه سال 1362 در حین عملیات والفجر 4 در دره شیلر به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید که در منطقه نبرد مفقود شده بود، پس از تفحص در هجدهم بهمنماه سال 1378 در کنار برادر شهیدش به خاک سپرده شد.