بسم الله الرحمن الرحیم
بهموجب آیه شریفه (كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ).[1] هر جاندارى چشنده (طعم) مرگ است.
پس بر هر شخص عاقل با ایمان که این جهان را گذرگاهی به سوی جهان جاویدان میداند لازم است که پیوسته در فکر عالم پس از مرگ بوده و خود را برای سفر پر خوف آخرت آماده و اعمال ناقصه و تکالیف دیگر شرعی خود را با وصیت تدارک و جبران نماید.
پیام شهید:
ای انسانها و ای بشریت و ای آنها که از این کران تا آن کران جهان زندگی میکنید، به خود آیید و یاد ما کنید صف ما را در پیش چشم داشته باشید و ببینید که ما که بودیم، برای چه برخاستیم و به خاطر چه کشته شدیم. ما برای آبروی شما جنگیدیم، ما برای حفظ قرآن مبارزه کردیم، ما به یاد شما بودیم اینک این وظیفه شماست که زندگی را انسانی کنید و انسانی را نگه دارید درد ما را در نظر آورید راه ما را بپیمایید.
برادر تو میدانی در دورانی مخصوص از تاریخ قرار گرفتهای. این دورانی که در آن ایمان و افکار ما، اعمال و رفتار ما در معرض امتحان بس مشکل قرار گرفته است.
پدر و مادرم ابتدا تشکر میکنم که اجازه دادید قدم در راه سرور آزادگان حسین(علیه السلام) بگذارم و جزو سربازان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آیم، شما باید خیلی افتخار کنید که هدیهای نا قابل در راه دفاع از اسلام و قرآن و میهن تقدیم حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و رهبر انقلاب نمودید. برای شما همین بس که فرزندتان گوش به فرمان رهبرش قدم به جبهه نبرد حق علیه باطل نهاد. مادرم از تو میخواهم که زینب(علیها السلام) وار از خود صبر و بردباری نشان دهی به هیچوجه انتظار ندارم که بر سر مزارم گریه کنی چون شهید شدن در راه حق بسی افتخار دارد. دوست دارم که در جوار بقیه شهدا و امامزاده سید علیاصغر به خاک سپرده شوم. دوست دارم که در کنار دوستانم ابراهیمی کافی و دیگر برادرانم به سر برم. از پسرم تقاضا دارم روزههایی را که احیاناً به جا نیاوردهام، عمل نماید.
این چند بیت شعر بر سر مزارم خوانده شود:
شیون مکن مادر بر مرگ خونبارم بگذر ز من دیگر عزم سفر دارم
گر کشته گردیدم در جبههای مادر بر سر مزن مادر بهرم مکن زاری
یک پرچم سبزی بر خانه زن مادر بهرم چراغان کن شوق خدا دارم
چون قاسم داماد بهرم حنا سازید از هر شب جمعه قدری از آن آرید
بر گوشه قبرم قدری از آن مالید چون قاسم داماد من آرزو دارم
مادر فدای تو این جسم و جان من یکدم ز من بشنو حال زبان من
مادر حلالم کن حقی که من دارم بهرم چراغان کن شوقی دگر دارم
باید بپا خیزیم در رزم نادانان امر خدا باشد بر بخت بیداریم
اکنون شده مادر نوبت به روحالله همچون حسین جوشد درگیر با اعدا
باید شویم قربان چون اکبر رعنا در راه ایمانم شوری بسر دارم
باید خدا سازیم چون اکبر لیلا این جان شیرینم از بهر روحالله
1. سوره آل عمران، 185.
شهید سید علی موسوی متولد شانزدهم مردادماه سال 1343 در ساوه است. او در خانوادهای کاملاً مذهبی و متدین رشد و پرورش یافت. بعد از ششسالگی به دبستان رفت و دوران تحصیل خود را تا دورهی راهنمایی با موفقیت پشت سر گذاشت. از دوره نوجوانی با حضور در مسجد با مبانی اسلام آشنا شد و در مسائل دینی از خود مراقبت میکرد تا کاری بر خلاف اعتقاداتش انجام ندهد و دیگران را نیز به این امر دعوت میکرد.
از 15 سالگی عضو بسیج شده بود و تا جایی که امکان داشت فعالیتهایی در این زمینه انجام میداد. او در سال سوم دبیرستان بود که بعد از تلاشهای بسیار از طریق سپاه به عنوان بسیجی گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به جبهه اعزام شد و به عنوان تکتیرانداز شروع به خدمت کند.
محمد جوانی با شور و حال فراوان تصمیم خود را گرفته بود که برای دفاع از میهن خود از دل و جان مایه بگذارد تا این پیروزی نصیب آنها شود. ماهها حضور در جبهه از او فردی توانا ساخته بود با دنیایی از تجربه تا جایی که در آخرین مأموریت در جندالله سپاه سردشت با شور و علاقه فراوان داوطلب برای اجرای مأموریت شد.
او در بیست و هفتم آذرماه سال 1361 در حین درگیری با گروهکهای ضدانقلاب پس از نبردی دلاورانه در منطقه سقز به شهادت رسید. پیکر شهید والامقام در زادگاهش به خاک سپرده شد.