به نام خداوند آفریدگار مهربان که آفرید تمام نعمتهای دنیا و خلق کرد انسانها و بندگانش را و با درود فراوان به پیشگاه ولیعصر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) منجی عالم بشریت و با درود فراوان به نائب بر حقش امام خمینی(قدس سره) بتشکن زمان و با درود و سلام بر شهیدان راه فی سبیلالله که با خون خویش نهال انقلاب را آبیاری کردند، شهیدانی که خالصانه در مقابل دشمنان مقاومت میکردند و آخر به لقاءالله پیوستند و درود بر رزمندگان کفر ستیز اسلام که در هر لحظه حماسهای نو میآفرینند ....
اول با عرض سلام به خانواده عزیز سلام عرض میکنم، سلامعلیکم و سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم و پدر و مادر و خواهران و برادرانم دعا و سلام میرسانم امیدوارم هیچگونه ناراحتی نداشته باشید و همیشه در پناه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) محفوظ باشید و سلام مرا به تمام قوم و خویشان مخصوصاً خالهها و عمهها و داییها و زن عموها و مخصوصاً آبجی و بابا و حاجآقا و زن آقا و خاله برسانید. به معصومه خواهرم هم سلام مرا برسانید و از آنها برای من حلالیت بطلبید.
ای مادر جان شاید من از این مأموریت بر نگردم و البته من به عنوان یک مسلمان شایسته این مأموریت را انجام میدهم و اگر از این مأموریت بر نگشتم و اگر خدا خواست و لیاقت داشتیم در راه خدا شهید شویم برای من هیچ گریه نکنید، سعی کنید به خودتان مسلط باشید و در مقابل دشمنان خدا گریه نکنید سعی کنید راه مرا ادامه دهید.
ای پدر و مادرم اگر من به فیض خودم رسیدم، خیلی افتخار کنید که چنین فرزندی داشتید و جان نا قابلش را در راه خدا نثار کرد. و ای پدر و مادر گرامی و عزیزم که شبها و روزها برای من زحمت کشیدید و من به شما بیاعتنایی کردم. خیلی خیلی از شما معذرت میخواهم، باید مرا حلال کنید. ای مادر عزیز و مهربانم دوست دارم مثل حسین بن علی (علیهما السلام) سر بریده باشم و دوست دارم مثل دستغیب صد پارهپاره باشم و دوست داریم مثل بهشتی سوخته باشم و دوست دارم مثل رجائی خاکستر باشم و همه اینها در راه رضای خدا باشد. ای مادر عزیز به تمامی اهل خانواده و قوم و خویشان را بگویید برای من گریه نکنند و سعی کنید به خود زیاد فشار نیاورید و همیشه پشتیبان امام(قدس سره) باشید و تا جان در بدن دارید از امام(قدس سره) و از این انقلاب دفاع کنید. همیشه پشتیبان ولایتفقیه باشید.
ای مادر جان میدانم تو برای من خیلی زحمت کشیدی و شبها بیخوابی کشیدی و لقمهای از دهانت خود بریدی و بر دهان من گذاشتی، مرا حلال کن، من از تو حلالیت میطلبم. ای پدر! من میدانم برای بزرگ شدن من رنج بسیاری کشیدی و با آن دستهای پینهبسته خود مرا به این سن و سال رساندی، من از تو حلالیت میخواهم. امیدوارم که مرا حلال کنید. در ضمن از تکتک برادرانم و خواهرانم حلالیت میطلبم و به جای من آنها را بوسه بزنید مخصوصاً فاطمه کوچولوی عزیزم.
و در ضمن یک چیز به یادم آمد، مبادا نماز را ترک کنید، همیشه به کار بگویید نماز دارم، به نماز نگویید کار دارم.
و در ضمن ابراهیم ... 200 تومان بدهکار هستم چون وقت نکردم بدهم.50 تومان به جعفر پسر حاج حسن بدهکار هستم اگر من بر نگشتم، آنها را پرداخت کنید. و در بانک هم پولی ندارم. باید ببخشید ... اگر شهید شدم جنازه مرا در کنار شهیدان به خاک بسپارید. خداحافظ شما.
رحیم موسوی 25/11/1365.
شهید سید رحیم موسوی در دوم تیرماه سال 1350 در تهران متولد شد، اما در روستای حصار از توابع شهر خنداب بزرگ شد، جایی که خانوادهاش در آن ریشه داشتند. فرزند اول خانواده بود و دو برادر و سه خواهر داشت، همه کوچکتر از خودش. همین بزرگتر بودن باعث شد تا کلاس اول راهنمایی بیشتر درس نخواند و بعد، برود سراغ کار. کار هم که آن روزها در خنداب، بیشتر کارگری بود و کشاورزی. سید رحیم ابایی از کار نداشت. کارگری میکرد و کمکخرج خانواده بود. مدتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی به عضویت سپاه درآمد و چند مرحله به جبهه و منطقه جنگی اعزام شد. ابتدا تکتیرانداز بود و اهل مبارزه. نوروز را به خانه برگشت و کنار خانواده بود و این، آخرین نوروزی بود که خانواده موسوی، سید رحیم را بر سر سفره هفتسین، کنار خود داشتند. سید رحیم در گردان قمر بنیهاشم (علیه السلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) فرمانده دسته بود که در یازدهم اردیبهشتماه 1366 در شلمچه، ترکشی به بدنش اصابت کرد و او را به شهادت رساند. پیکرش هجده روز مفقود بود تا سرانجام همرزمانش موفق شدند او را پیدا کنند و به خانوادهاش برگردانند. پیکر مطهرش را در روستای حصار خنداب به خاک سپردند.