شهید سید هاشم موسوی در 22 بهمنماه سال 1324 در کوی بهمن واقع در خیابان محسنی اراک در خانواده بسیار ساده و بیآلایش زندگی را آغاز کرد. دوران نوجوانیاش را با سختی میگذراند چون پدر شهید دچار بیماری صعبالعلاج گردید و در بیمارستان بستری شد. به دلیل اینکه فرزند ارشد خانواده بود ناچار تحصیلات خود را نا تمام گذاشت و جهت تأمین مخارج زندگی و نداشتن مسکن به شغل آزاد پرداخت. در سال 1345 پدرش را از دست داد و از آن به بعد سرپرستی و کفالت مادر و برادران خود را پذیرفت. پس از مدتی در بیمارستان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شغل شریف بهیاری مشغول به کار شد. با توجه به هزینه سنگین مخارج زندگی در درمانگاه کارخانه آلومینیوم سازی استخدام و مشغول انجام وظیفه شد. نسبت به سرپرستی مادر و برادران کوچکتر خود خیلی احساس مسئولیت داشت.
او انسانی مؤمن و با تقوا و به خانواده خود بسیار علاقهمند بود. او بهیار درمانگاه بود، کمک کردن به مردم را دوست داشت و همواره به دوستان و آشنایان و خانوادهاش خدمت به مردم به ویژه طبقه مستضعف را توصیه و سفارش میکرد. از این رو در بین دوستان و همکاران و اقوام از احترام خاصی برخوردار بود. از خصوصیات بارز وی این بود که در کار کردن خیلی جدی و کوشا بود، به طوری که شبانهروز فعالیت میکرد و وقت کمی برای استراحت داشت. نظم و فروتنی از دیگر صفات بارز این شهید والامقام بود که میتوان ایشان را الگویی از نظم و ترتیب و اخلاق و ادب دانست.
شهید موسوی به تحصیل فرزندان خود بیش از حد اهمیت میداد و آنان را به فراگیری علم تشویق میکرد.
در دوران انقلاب و تظاهرات و راهپیمایی سال 1357 در تمام راهپیماییها شرکت میکرد. در آن زمان برای کمک به مجروحان و افرادی را که مخفیانه برای مداوا به منزل ایشان مراجعه میکردند؛ را با مهربانی و دلسوزی تا آنجا که از دستش کاری بر میآمد، مداوا میکرد. در دوران جنگ تحمیلی برای کمک به مجروحان و بمباران شهر توسط رژیم بعث عراق برای نجات و امداد زخمیها و زیر آوار ماندها داروهای مردمی را جمعآوری و به هلالاحمر ارسال میداشت.
خاطره من اینکه یک روز من به اتفاق خانواده به منزل ایشان رفتم، ساعت 9 شب بود که ایشان به منزل نیامده بود. منتظر ماندم تا ایشان آمد. با روحیه خندان از ما پذیرایی نمود. من به خاطر گرفتار و مخارج زندگی نیاز به کمک داشتم. ایشان گفت: فردا مشکل شما را بر طرف میکنم. این آخرین دیدار ما بود. فردا آن روز ساعت 9 صبح خودم در درمانگاه شرکت ماشینسازی مشغول کار بودم، متوجه بمباران کارخانجات شدم ناگهان محل کار را ترک کردم و به دنبال برادرم و همسرش و فرزندانش به جستجوی شهید ادامه دادیم ولی دوستانش برای اینکه ما ناراحت نشویم به ما گفتند که ایشان زخمیها را به بیمارستانهای شهرستان دیگر اعزام کرده تا سرانجام متوجه شدیم که ایشان مانند جد بزرگوارش به افتخار شهادت نائل گردید و مانند پرچمدار دین اسلام حضرت ابوالفضل(علیه السلام) با دست و پای قطع شده شهید گردید.[1]
او سرانجام در حال خدمت در محل کار با ترکش ناشی از بمباران هوایی دشمن در پنجم مردادماه 1365 به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد
1. بر گرفته از خاطرات برادران شهید، با کمی تغییر.