بسم الله الرحمن الرحیم
( وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و یاریدهنده مظلومان و مستضعفان و کوبنده ظالمان و ستمکاران و با درود به شهیدان راه حق که خود را به پای درخت اسلام ریختند تا با خون خود به اسلام و مظلومان جهان حیاتی دیگر ببخشند. با درود به یگانه رهبر جهان اسلام امام عزیز خمینی(قدس سره) بتشکن. کسی که نامش در قلبهای مستضعفان جهان جای گرفته است و کسی که با رهبری پیامبر گونهاش به این جسمهای بیروح ما روحی تازه بخشیده و پوزه جنایتکاران تاریخ را به خاک مالید و خواهد مالید انشاءالله و با درود و سلام به شیران روز و زاهدان شب که در این موقع جوابی به ندای تاریخی هل من ناصر حسین(علیه السلام) زمان پاسخ مثبت داده و به یاری اسلام برخاستند. پروردگارا معبودا نیت مرا حسن نیتها قرار ده که خالص شده و بنده کسی جز بنده تو نباشم. پروردگارا اگر اراده داری مرا از این دنیای کوچک به آن جهان با عظمت ببری مرگ من را شهادت در راه خودت قرار بده.
در اینجا سخنی دارم با شما ای برادران عزیز که بعد از حدود 5 سال انقلاب هنوز نتوانستی برای یکبار هم شده به خود برگردی و نظری به قبل و بعد از آن که هستی بیندازی چرا هنوز نتوانستین این انقلاب را درک کنید آیا از اول انقلاب تاکنون که پنج سال از پیروزی آن میگذرد کم بر علیه آن توطئه شده است. آیا به ذهنت آمده است که این توطئهها را چه کسی خنثی میکند غیر از کمکهای پروردگار است؟ هرگز نه. با گذشت پنج سال انقلاب هنوز احساس بیطرفی میکنی. برادرانم کمی به خود بیایید. دیگر زمانی نیست که تمام هم غمت را بگذاری روی دنیا. به این حبیب بن مظاهرها نگاه کنید. به این برادران دوازدهساله و چهاردهساله همچون قاسم(علیه السلام) که به درجه رفیع شهادت میرسند، نظری بیفکن. الان اسلام به شما احتیاج دارد. با کمک خود به اسلام، قلب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را شاد کنید. همانطور که امام(قدس سره) فرموده است: واجب کفایی است به جبهه بروید پس اکنون که این امر حاصل شده است، واجب است بر همه که به جبهه بروند و از مردم هم تقاضا دارم که شعار ما اهل کوفه نیستیم امام(قدس سره) تنها بماند را عملی کنند و امام(قدس سره) و اسلام را تنها نگذارند که قطعاً پیروزی با ماست. انشاءالله.
.... والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.
خاطره:
رضا در روزهای اول جنگ به مدت 3 ماه به جبهه رفت و ایشان پاسدار رسمی بود و مدت چهار سال در سپاه خدمت میکرد بعد مجروح شد. مدتی ایشان محافظ آقای خوانساری بودند و بعد دوباره به جبهه رفت ایشان ازدواج کردند به پدرشان و مادرشان گفتند: کاش برایم زن نگرفته بودید چون من میخواهم به جبهه برگردم و حدود سه ماه از زندگی مشترکشان نگذشته بود که ایشان به جبهه رفتند و ایشان هیچگاه به دلیل این اعتقاد که لیاقت پوشیدن لباس مقدس سپاه را ندارند هیچ زمانی لباس سپاه نپوشیدند و تمامی روزهایی که در سپاه خدمت کردند، ایشان روزه گرفتند.
در این مدتی که با ما بود کوچکترین ناراحتی و حرفی از ایشان به ما زده نشد و عمر شریف خودش را بیشتر در راه اسلام انقلابی صرف میکرد و کاملاً اخلاقی زیبا و نیکسیرتی داشت و بسیار صبور و بردبار بود همیشه به انقلاب فکر میکرد و هیچکس از او ناراحتی پیدا نکرد.
از آن روزی که انقلاب شروع شد، ما خیلی کم ایشان را میدیدیم به جهت آنکه همیشه با ظلم و ستم مبارزه میکرد و همیشه شبها جهت نگهبانی و همکاری به بسیج و پایگاه مسجد محمدی فعالیت میکرد و همیشه با دوستانش برای پایداری جمهوری اسلامی همکاری بیحدی انجام میداد.
از آن موقعی که عروسی کرده بود 2 ماه بعدش همه بچهها و اهل خانه خودش را به زیارت حضرت معصومه(علیها السلام) برای آخرین بار برد و بعد از محبت زیادی که به مادر و خواهر خود کرده بود، به اراک بازگشتند و به دوستش که از سپاه بود، گفته بود: من این دفعه به احتمال زیاد به شهادت میرسم و این عکسهایی که من با آنها انداختهام، شما ظاهر کن و به آنان بده و در این مدت بعد از مجروح شدن خودش با اینکه حالش خوب نبود، وقت و بیوقت جهت خون دادن به بانک خون مراجعه میکرد.
همیشه به ما میگفت: صبر داشته باشید و میگفت: هر مصیبتی بر شما وارد شد، مصیبت عظیمتری که مصیبت امام حسین(علیه السلام) است، به یاد آورید و همیشه درس تقوا و صبر و استقامت در راه خدا را به ما میداد و میگفت: باید زینب(علیها السلام) گونه باشید و به زندگی علاقهمند نبود چون از اعمالش معلوم بود در موقع کار با پشتکار و در موقع امتحان از همهچیز خودش میگذشت.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید رضا موسی، در دوم فروردینماه 1342 در روستای موچان از توابع شهرستان شازند متولد شد. کودکی را در روستا گذراند و تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. از نوجوانی برای یافتن حرفهای مناسب به تهران رفت و با کار در یک کارگاه نجاری پس از مدتی استادکاری ماهر شد. در جوانی با خانواده به شهر اراک مهاجرت کردند و با راهاندازی یک کارگاه نجاری شروع به کار کرد. این زمان مصادف شد با انقلاب اسلامی و رضا با شور و هیجان فراوان به جوانان انقلابی پیوست.
بعد از پیروزی انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی از طرف بسیج به جبهه اعزام شد و نزدیک به یک سال در جبهه بود. در بازگشت از جبهه به صف سبز پوشان سپاه پیوست و بعد از چند ماه دوباره عازم در سپاه به مدت 7 ماه در جبهه بود و در این اعزام از ناحیه شکم و قلب، به شدت مجروح شد تا جایی که یک ماه در بیمارستان شیراز؛ دو ماه در بیمارستان نجمیه تهران و یک ماه هم در بیمارستان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) اراک بستری بود. پس از طی کردن دوران نقاهت در یگان حفاظت مشغول به کار بود و به عنوان محافظ آیت اله خوانساری امامجمعه شهر اراک خدمت کرد. او در اوایل سال 1362 ازدواج کرد.
علیرغم مجروحیت و آسیبهایی که دیده بود، خدمت در جبهه اولویت اول زندگیاش بود و پس از ماهها مجاهدت به عنوان فرمانده گروه شناسایی در واحد اطلاعات عملیات لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) سرانجام در بیست و یکم آبان ماه 1362 در منطقه پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به کتف و بازویش به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.