شهید بزرگوار رحیم مولایی در هجدهم شهریورماه سال 1343 در بخش شراء روستای ایجان از توابع شهرستان خنداب در دامان پر مهر خانوادهای ساده و روستایی چشم به دیدار هستی گشود، تحصیلات دوره ابتدایی را در زادگاهش سپری نمود و سپس به منظور ادامه تحصیل به اراک عزیمت و دوره راهنمایی و متوسطه را در اراک به اتمام رسانید. در جریان اوجگیری اعتراضات مردمی بر علیه رژیم ستمشاهی نقش بسزایی ایفا نمود و نسبت به تشویق و ترغیب و سازماندهی جوانان روستا در راه انقلاب فعالیت چشمگیری از خود به یادگار گذاشت پس از پایان تحصیلات متوسطه به آموزشگاه افسری ژاندارمری راه یافت.
وی پس از آنکه از دانشکده افسری فارغالتحصیل شد با توجه به این که جنگ تحمیلی در جریان بود به عرصه گاه نبرد با دشمنان مکتب و میهن اسلامی پای نهاد و مسئولیت فرماندهی دسته و سپس فرماندهی گروهان را عهدهدار شد. رحیم پس از مدتها رشادت در جبهههای نبرد در بیست و ششم فروردینماه سال 1365 در حین درگیری با دشمن بعثی در منطقه زبیدات عراق مفقودالاثر شد.
خاطره:
ایشان از کودکی فعال و باهوش بودند. دورهی دبیرستان را در هنرستان فنی اراک و دورهی دانشکده را در دانشکده افسری تهران به پایان رساندند. ... در زمان انقلاب از بچههای فعالی بود که در تظاهرات علیه شاه شرکت نموده و بچههای روستا را تشویق به شعار علیه شاه نمود و در و دیوار را پر از شعارهای ضد او میکرد به طوری که از اهالی ده به پاسگاه روستای همجوار رفته و شکایت کرده بودند که رحیم مولایی علیه شاه تظاهرات میکند و سی تا از بچهها را هم وادار به تظاهرات میکند. یک روز وقتی که پدر شهید در مزرعه در حال انجام کار بود متوجه شد که مأموران دارند ده را جستجو میکنند تا رحیم را دستگیر کنند و پدر فرزند را در زیر علوفه پنهان میکند. وقتی مأموران سؤال میکنند پدر میگوید: اینجا خبری نیست.
او به قرآن خیلی علاقه داشت و بچهها را جمع میکرد و به مسجد ابوالفضل(علیه السلام) میبرد و آنجا به آنها قرآن یاد میداد که یکی از اهالی اعتراض میکند و آر آنجا به مسجد جامع میرود و کتابخانه تشکیل میدهد و مسئول کتابخانه میشود.
مادرش برای دیدنش به اراک آمده بود. میبیند که او در منزل نیست. منتظر میماند و او نمیآید. نگران میشود و به هنرستان میرود و میبیند که تعطیل شده است. مادر که ناراحت است یکی از هماتاقی او به دنبال او میرود تا اینکه متوجه میشود او ساعت چهار بعد از ظهر آمد و میگوید: از طرف جهاد سازندگی به روستایی رفته بودم. مدرسه روستا را برقکشی میکردم. او در هنرستان شهید رجایی اراک درسش را به اتمام رساند که سال آخر برای تقدیر از رتبه اول او یکدست کت و شلوار به عنوان جایزه به او داده بودند.[1]
1. مصاحبه با مادر شهید.