عاشقان کوی دوست زلف به دست باد دادهاند و دل را به خدا تا در تمامی مراحل زندگی در پیچ و خم و گرفتاریها خویش را نبازند و دل از دست دوست جدا نکنند. فقط گرفتار او باشند چرا که خریدار تنها اوست. تنها خدایی که تنهاست و تنها را به سمت خویش میکشاند و دلها را. شهید محمدرضا مومنی فراهانی از جمله شهیدانی است که زندگی را با بندگی خداوند پیوند زده بود و در دل تمامی گرفتاریها با او انسی عجیب داشت. انسی که در خلوت بود و تنها بین او و خدایش بود. او در پانزدهمین روز از خردادماه سال 1343 در روستای دستجان از توابع شهرستان فراهان و در دل خانوادهای مردمدار و متدین که کشاورزی میکردند، دیده به جهان هستی گشود.
پدرش مشهدی حسن کشاورزی میکرد و با تمام سختیها و مشکلاتی که بر سر راهش بود زندگی ساده و خوبی برای خود و خانوادهاش ساخته بود. در همان دوران کودکی با نماز و روزه و احکام دین آشنا شد و توانست راهی به سمت تور پیدا کند. تحصیلاتش را در روستا آغاز کرد. دوران ابتدایی و راهنماییاش را به خوبی پشت سر گذاشت. دانشآموز موفق و با اخلاقی بود. معلمان و همکلاسیهایش از او به نیکی و مهربانی یاد میکنند و میگویند همیشه در مدرسه از جمله دانشآموزان درسخوان و منظم بود. دیپلمش را که گرفت زمان جنگ بود. و او نمیتوانست ساکت بنشیند و دشمن بعثی به سمت کشور و مرزها حملهور شود خانهها را خراب کند و مردم کشورش را آواره. به سختی از خانواده اجازه گرفت و به بسیج رفت و نامنویسی کرد، نه فقط اخلاق نظامیاش بسیجی بود که اخلاق و رفتار و خوی و منشش نیز بسیجی وار بود. محمدرضا بسیجی گردان جانبازان روحالله(قدس سره) از لشکر 7 ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود که در پانزدهمین روز از اردیبهشتماه سال 1361 در حین عملیات بیتالمقدس در منطقه مشارع به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در روستای ذلف آباد به خاک سپردند