شهید تقی مهدی سلطانی در سال 1318 در شهر اراک به دنیا آمد. دومین فرزند یک خانواده متدین و اهل تقوا بود که در محل، به درستکاری و اخلاق پسندیده منسوب بودند. پدر و مادر وی با وجود مشکلات زندگی و تنگناهای مالی، با توکل به خداوند بزرگ و اتکا به نفس، کمر به تربیت فرزندان خویش بسته بودند.
آن شهید بزرگوار، هفتمین بهار عمر را آغاز میکرد که از وجود پر مهر مادر محروم شد. مرگ مادر در برانگیختن عواطف او و تعمیق احساساتش بسیار تأثیرگذار بود. بهگونهای که آن شهید، هیچگاه از یاد کودکان سرپرست از دست داده و نیازمند غافل نبود.
تحصیلات دورهی ابتدایی و متوسطه را در اراک به پایان رساند و از آنجا که علاقهمند به خدمت در سنگر تعلیم و تربیت بود در سال 1342 به استخدام آموزش و پرورش درآمد و کار تدریس را در بخش توره از توابع شازند آغاز کرد و بعد از اخذ مدرک فوقدیپلم در رشتهی حرفه و فن در دبیرستانهای شازند و سپس اراک، به کلاس رفت و پنجرهای رو به سوی هوای تازه گشود. در جمع همکاران به طرح مسائلی میپرداخت که رژیم، مردم را از آنها دور نگاه میداشت. هیچگاه در مراسم تشریفاتی که مؤید نظام ستمشاهی بود شرکت نمیکرد و همین امر باعث شد چندین بار گرفتار بازداشتگاه ساواک شود.
او دو سال بعد از استخدام، زندگی مشترکش را با همسری آغاز کرد که خوشبختانه در این راه پر بیم و خطر، همگام وی بود و او را به عافیتطلبی و سر در لاک خود فرو بردن فرا نمیخواند.
آن شهید معزز در سالهای 57 - 55 فعالیتهای مذهبی، انقلابی خویش را شدت بخشید و با تشکیل کتابخانهای در مسجد حاج تقیخان اراک، نوجوانان و جوانان را با کتابهای هدایتگر و آگاهکننده آشنا میکرد و با برگزاری جلساتی در مدارس و منزل خویش، به انتشار پیام انقلاب اسلامی و ضرورت آن اهتمام میورزید و در اوجگیری نهضت اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(قدس سره) در برگزاری راهپیماییها، تکثیر نوار سخنرانی و انتشار بیانیههای امام(قدس سره) نقش به سزایی داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با یاری دیگر فعالان عرصهی انقلاب، واحدهای مقاومت را که در محلات و مساجد شهر تشکیل شده بود در قالب کمیته انقلاب اسلامی سازماندهی کرد و به عنوان سرپرست این نهاد جوشیده از انقلاب به فعالیت پرداخت و همزمان در دادستانی انقلاب اسلامی نیز خدمت مینمود. گاه میشد که در شبانهروز تا بیست ساعت کار میکرد و همین تلاشهای بیوقفه و دلسوزانه، از او جز اندامی نحیف باقی نگذاشته بود.
شهید تقی مهدی سلطانی در کنار این امور به ایجاد وحدت و هماهنگی بین مسئولان، حل نمودن مسائل کارخانجات و رفع اختلافات کشاورزان هم میپرداخت و به حق که در تحکیم مبانی و پایههای انقلاب اسلامی در استان مرکزی و مأیوس کردن گروههای ضدانقلاب از رخنه به درون نهضت نوپای اسلامی، نقشی تعیینکننده داشت و همین امر باعث شد که گروههای معاند او را بر نتابند و از این رو منافقین که اسوهای چون او را مانع تبیین اندیشههای التقاطی و نابخردانهی خویش میدیدند، چونان همیشهی تاریخ، شمشیر شهادت آن موحد اهل خدمت را به کمر بستند و در بعد از ظهر روز هفتم مردادماه 1360، وقتی که با زبان روزه به خانه میآمد، جلوی در منزل با شلیک هفت گلوله، او را از تحرک بازداشتند. همسر، پسر و دو دختر او که در حسرت دیدارش لحظهشماری میکردند تا به زلال سلامی و تبسمی، خستگی از چهرهی جانش بشویند در کنار سفرهی افطار، از حلاوت دیدارش، سرشار شوند با شنیدن صدای گلوله به طرف کوچه دویدند و با پیکر مجروح او روبرو شدند، محلهی سبحانی یکپارچه عزا و ماتم شد. مردم، بیتاب و بیقرار، آن کوه استقامت و پایداری را به بیمارستان رساندند و آنجا در انتظار نشستند و برایش دعا کردند اما آن اسوه خدمت و تقوا پس از ده روز، سرانجام در شامگاه شانزدهم مردادماه 1360 ندای حق را برای پیوستن به شهیدان، لبیک گفت و بال در بال فرشتگان تا آسمان عشق به پرواز درآمد.
مردم قدرشناس، وقتی جای رگبار گلولههای منافقین را بر در و دیوار خانهی آن شهید عزیز میدیدند برای همدیگر از عشق عمیق او به انقلاب اسلامی و خدمت به مردم میگویند و به راستی که او با قلم تعهد و آگاهی، خط مستقیمی ترسیم کرد که حرف و عمل را به هم پیوند داد. او هنگام شهادت سه فرزند، یک پسر و دو دختر داشت.