بسم الله الرحمن الرحیم
( إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ).[1]
ما همه از طرف خدا آمادهایم و به سوی او خواهیم رفت.
ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد.[2]
درود بر مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب برحقش حضرت امام خمینی(قدس سره) که استوارانه مثل حسین بن علی(علیهما السلام) ایستاده و با درود و با سلام بیکران بر روان پاک تمامی شهیدان گلگونکفن اسلام و بر ملت همیشه در صحنه و شهیدپرور ایران که توانست با اتحاد خود و با مشتهای گره کرده بر دهان تمامی دشمنان اسلام بزند و دین اسلام را پایدار نگه دارد.
سلام بر پدر و مادرم که چنین فرزندی را تربیت کرد و به نبرد حق علیه باطل فرستاد و امیدوار هستم که خداوند متعال برای شما اجر بدهد پدر و مادر مهربانم من این راه را آگاهانه انتخاب کردم و در صف لشکریان اسلام قرار گرفتم و در این راه اگر خداوند متعال خواسته باشد شهادت نیز نصیب ما میگردد. انشاءالله.
امیدوار هستم که بعد از من راه مرا ادامه داده و امام(قدس سره) را تنها نگذارید و من نیز به ندای هل من ناصر ینصرنی امام خمینی(قدس سره) لبیک و در این راه شربت شهادت نوشیدم. مادر مهربانم شیری که بر من دادهای حلال کن. خدایا برادرانم را در نزد امام حسین(علیه السلام) روسفید بگردان و خواهرانم و مادرم خواهم که مثل زینب(علیها السلام) در برابر سختیها مقاومت میکنند.
از تمامی دوستان و آشنایان و همسایگان حلالی بخواهید. پدر و مادر عزیزم برای من گریه نکنید بلکه شادی کنید مثل شب دامادیم شیرینی پخش کنید.
والسلام: ... خدایا مرا در زمره شهدا قرار بده. کرمعلی مهدیلی.
1. سوره بقره، 156.
2. امام خمینی(قدس سره).
گویی شکوه شهادت در خانه وجودش لانه کرده بود که در وصیتنامهاش نوشت:
پدر و مادر مهربانم! من این راه را آگاهانه انتخاب کردم و در صف لشکریان اسلام قرار گرفتم در این راه اگر خداوند متعال خواسته باشد، شهادت نیز نصیب ما خواهد شد. امیدوار هستم که بعد از من، راه مرا ادامه دهید و امام(قدس سره) را تنها نگذارید. من نیز به ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام خمینی(قدس سره) لبیک گفته و در این راه شربت شهادت را نوشیدم.
.... خدایا! مرا در زمره شهدا قرار بده.
شهید کرمعلی مهدیلی فرزند ابراهیم در یکی از روزهای خوب خداوند در سال 1345 در روستای قردین از توابع شهرستان ساوه و در خانوادهای روستایی و مذهبی که اهل تلاش و کار و فعالیت بودند، دیده به جهان هستی گشود. روزگار کودکیاش را در محضر پدر و مادرش سپری کرد و زندگیاش را با فراگیری علوم دینی و معرفتی ادامه داد. دوران کودکی که به پایان رسید، برای تحصیل به مدرسه رفت و توانست در همان روستا و با نبود امکانات کافی مدرک سیکلش را بگیرد. در دوران تحصیل هم درس میخواند و هم پا به پای پدرش در مزرعه کار میکرد و در امرار معاش خانواده سهم داشت. خرج تحصیل را تا جایی که میتوانست خودش در میآورد تا باری بر دوش خانواده نداشته باشد. مهربان و متین و با ادب بود و سعی داشت تا پای را از گلیم ادب فراتر نگذارد.
او در آغاز دوران جوانی بسر میبرد و در مبارزه با دشمنان از خدا بیخبر تلاش خستگیناپذیری داشت. سستی و بیتفاوتی را در مقابل هجوم دشمن بر خود جایز نمیدانست. از سوی بسیج به کردستان رفت و به عنوان بسیجی جندالله سپاه سقز به مصاف از خدا بیخبران رفت و به دیدار حقتعالی نائل آمد. او پس از حضوری دلیرانه در هشتمین روز از اسفندماه سال 1361 در درگیری با ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در زادگاهش به خاک سپردند.