مادر عزیزم که بعد از خدا مهربانترین و عزیزترین موجودها نزد من هستی و من به وجود تو مادر افتخار میکنم که چنین فرزندی را تربیت کرد که افتخار اسلام باشد. مادر به من درس آموختی که پای خود را جای پای یاران حسین بن علی(علیهما السلام) گذاردهام و چه کشته شوم و چه سالم برگرد. مادر برای تو افتخار بزرگ است. سلام بر پدر گرامی، خواهر فداکارم، برادران عزیزم، من بر اساس رسالت و مسئولیتی که حس نموده بود در راه الله و برای پاسداری و حراست از انقلاب کبیر اسلامی که خونبهای هزاران کشته و مجروح است، به جنوب کشور آمدم و به جنگ علیه ضد خدا پرداختن من گام نهادن در این مسیر خدا را یک فریضه میدانم و در این راه اگر دشمن را شکست دهیم پیروزیم و اگر به ظاهر شکست بخوریم و کشته شویم، پیروزیم. به هر حال این مایه شکر پروردگار و افتخار برای من و شما است که در این راه به درجه شهادت میرسم و پدر و مادر مهربان این وصیتنامه من پس از شهادت است قبل از این که این سعادت نصیبم شود من شروع کردم و امیدوارم بتوانم با یک پیروزی کامل یا جزئی برای خدا و اسلام برای شما یک فرزند نیکو و صالح بوده باشم از شما میخواهم پس از شهادتم هیچگونه گریه و زاری نکنید بلکه خوشحال باشید زیرا من پیروز شدم و به آرزوی خود رسیدم و امیدوارم برادران و دوستان من بعد از من بتوانند با پایداری مرز و بوم این کشور اسلامی را از دست دشمنان پلید و کافر پاک گردانند شما را به نماز سفارش میکنم ...
در موقع دعا تنها خواسته من از خدا فرج صاحب زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، شهادت و پیروزی مسلمین بود و همیشه از خدا میخواستم که برترین درجه که شهادت است، را نصیبم کند و بر آن آرزو لحظهشماری میکردم و اگر من بر این آرزو رسیدم از پدر و مادر و خواهرها و برادرها میخواهم که بر مزار من گریه نکنند هر چند که میدانم آنان بر چنین سعادتی افتخار میکنند. از پدر و مادر و خواهرها و برادرها میخواهم که با روحیه باز از من استقبال کنند. پدرم، به خصوص مادرم بدانند اگر به خاطر شهادت من کوچکترین حرف اشتباهی از دهان خود بیرون بیاورند، امتحان خود را خوب پس ندادهاند بلکه خون من را هم پایمال کردهاند و مرا در درگاه پروردگار بزرگ انبیاء و اولیاء و تمام شهدای اسلام خجل کردهاند. من حتی یک تار موی امامم حسین بن علی(علیهما السلام) و فرزندان پاکش علیاکبر(علیه السلام) امام حسین(علیه السلام) و علیاصغر(علیه السلام) امام حسین(علیه السلام) نمیشوم خون من هرگز رنگینتر از خون شهدای دیگر نیست. از خانوادهام میخواهم که همچون روحیهای که خانواده شهدا دارند، داشته باشند. اگر یک لحظه به پدر و مادر شهدا نگاه کنی با گفتارشان و با تمام اعمالشان درس انسانیت، ایثار و فداکاری را به انسان میآموزد، دوست دارم شما هم همانطور باشید و میدانم که هستید و میدانم که شما افتخار میکنید که فرزندتان در راه خدا شهید شده است و میدانم که تمام آرزوی شماست که این راه را طی کنید و انشاءالله این کار را میکنید و از خدمت به اسلامی کوتاهی نکنید و همیشه گوش به فرمان امام(قدس سره) باشید. برای خیر و نیکی و انسجام و وحدت خود در انقلاب در راهپیماییها و نماز جمعهها و در تمام مراسمهای مذهبی شرکت کنید. همیشه بعد از نماز موقع دعا فرج صاحبالزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از خدا بخواهید و همیشه امام(قدس سره) را دعا کنید من از تمام اقوام یک به یک رضایت کامل دارم امیدوارم که همگی من را حلال کنید، خانوادهام باید مرا ببخشند چون من خیلی کوچکتر از آن هستم که به آنها سفارش کردهام. من اگر پدر و مادر خوبی نداشتم اینچنین مومن و پاک پرورش نمیشدم. برای شهادتم تشکیلات به پا نکنید و شهادتم را به رخ کسی نکشید.
در پایان وصیتنامهام فرج صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و سلامتی امام(قدس سره) امت، پیروزی رزمندگان اسلام و سربلندی امت شهیدپرور ایران را از خداوند بزرگ خواهانم.
شهید علی مهربان در سال 1335 در روستای عقیل آباد از توابع شهرستان اراک متولد شد و پس از سپری کردن دوران کودکی و تحصیل تا کلاس پنجم ابتدای به عنوان کارگر ساختمانی و سپس بنای گچ کار، کار میکرد. در جوانی ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد.
پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی بسیج راهی جبهه شد و ماهها در مقابل دشمن بعثی تا سر حد شهادت رفت. بسیجی گردان امام رضا(علیه السلام) از تیپ 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) در دوازدهم آبان ماه سال 1361 در حین عملیات محرم در جبال حمرین موسیان به قافله شهدا پیوست. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.
مادرش میگوید:
خیلی قناعت کار بود و فقط به فکر کمک به خانواده و درس بود مثلاً در آن زمان به او سه ریالی میدادم و بعد از چند روز وقتی میپرسیدم، میگفت: پولم را دارم. زمانی نوجوانی وی زمان انقلاب بود. او در هنرستان تحصیل میکرد. فعالیت زیادی هم داشت و از طرف جهاد هم به روستاها میرفت. او در هنرستان به درست کردن قاب برای عکس امام(قدس سره) میپرداخت و شبها عکس امام(قدس سره) را در دیوارها نصب میکرد.
از خصوصیات اخلاقی ایشان بود که او درس زندگی و آزادمنشی را از جدش یاد گرفته بود و همانند جد بزرگش رفتار میکرد. با کودکان مانند بچه رفتار میکرد و با بزرگان مانند بزرگان و دست نوازش او همیشه بر سر یتیمان بود زیرا نوزاد یتیم داشت و یتیمنوازی هم میکرد. او هم عمو بود هم پدر. نه تنها با برادرزاده خود بلکه با غریبان و بیشتر به مستمندان کمک میکرد به طوری که خودشان متوجه نمیشدند. از جبهه زنگ میزد و میگفت: مامان خانه فلانی برو ببین چیزی کم ندارند. به فکر همه کس بود. زندگی همه را دوست میداشت. فقط به فکر خود و زندگی خود نبود.
در دیدار آخر که به مرخصی آمده بود، موقع رفتن گفتم: دورت بگردم. گفت: مادر برو غسل توبه کن. قلبی رئوف و مهربانی داشت مثل اینکه میدانست که شهید میشود و میگفت: من که از علیاکبر(علیه السلام) حسین(علیه السلام) برتر نیستم و خلاصه موقع رفتن گفتم: بس کن. چند روز صبر کن تا بچهات را ببینی، برگشت گفت: پدرم برای پدرش چه کرد و من برای پدرم چه کردهام که بچهام برای من بکند؟ هیچکس شفاعت خواه کسی نمیباشد. گریهام گرفت، اشکهای مرا پاک کرد و گفت: مادر پیش من گریه نکن. وقتی من رفتم گریه کن. بعد از این که این حرف را زد، رفت.