در یکی از روزهای خوب و زیبای خداوند که مردم روستا سرگرم زندگی خویش بودند ولی رنگ و بویی دیگر داشت، روز عید نوروز بود و همه از همان اوایل صبح به خانهی بزرگترها میرفتند و عید دیدنی میکردند. حال و روزشان خوب بود و فارغ از هر درد و غمی با خوشحالی به هم سر میزدند، فرزندی متولد شد که او را هادی نام نهادند. او در روستای ایجان از توابع شهرستان اراک و در خانوادهای ساده و بیریا و مذهبی و متدین دیده به جهان هستی گشود.
اجرای اسلام و احکام الهی در خانهی میر داودی از ملزومات بود. مادرش از زنان خوشقلب و مهربان روستا بود که زندگی خوب و آرامی را برای همسر و فرزندانش ساخته بود و در امر تربیت فرزندان کوشا و فعال بود. هادی دوران کودکیاش را با کار و تلاش همراه پدر کشاورز خود آغاز کرد و زندگی شیرینی هم داشت. هفت ساله نشده بود که به مدرسه روستا رفت و با وجود امکانات کمی که داشتند تا کلاس چهارم ابتدایی درس خواند و پس از مدتی به تحصیلش خاتمه بخشید. کار را در کنار پدرش آغاز کرد تا زمانی که دیگر وقت رفتنش به سربازی بود. پسری آرام و مهربان و دلسوز بود و سعی داشت تا میتواند به خانواده و مردم پیرامونش کمک کند.
پدرش میگوید که یک و نیم سال از خدمت وی در اراک بود. دوره آموزشی را تهران بود، مدتی نیروی اردوگاه عراقیهای ابراهیمآباد اراک بود. کشاورز بود و زحمتکش بود. بچهای زحمتکش بود و تمام فامیل را سر کشی کرد و میگفت: اول باید فامیل را سر بزنم بعد به خانواده رسیدگی کنم. شهید بزرگوار خواهر کوچکش را خیلی دوست میداشت. هنگامی که از جبهه به مرخصی آمد او را به عنوان عروسک صدا میزد. در لشکر 21 حمزهسیدالشهدا(علیه السلام) بود که پاییز عمرش در بیست و یکم تیرماه سال 1367 فرا رسید و در پاسگاه بیات دهلران به شهادت رسید و هیچ اثری از او بر جای نماند.