بسم الله الرحمن الرحیم
(وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
سلام و درود خدا بر رهبر عظیمالشأن انقلاب و تمامی شهدای به خون خفته، از صدر اسلام تا عصر انقلاب اسلامی باد؛ اینجانب بنا بر وظیفهی شرعی و اسلامی و با توجه به حساسیت زمان خویش، پا به جبهههای حق علیه باطل نهادم و خدا را بابت این توفیق شاکرم و از تمام ملت مسلمان ایران تقاضا دارم از امام(قدس سره) پیروی و اسلام را باور نمایید، به هر شکلی که میتوانید و توانایی آن را دارید.
اگر عشق به کربلای حسینی(علیه السلام) دارید و اگر میگویید: ای کاش زمان امام حسین(علیه السلام) بود تا او را یاری میکردیم! اکنون بار دیگر تاریخ تکرار شده است و زمان آزمایش بزرگ الهی فرا رسیده است. به تمامی شما خاطر نشان میکنم، مبادا تحت تأثیر هرزهگوییهای ضدانقلاب قرار بگیرید و وحدت و یکپارچگی خود را از دست بدهید که در این صورت در دام شیطان گرفتار خواهید شد...
از پدر و مادرم تقاضای حلالیت میکنم؛ چون که حق بسیاری بر گردن من دارند و از مادرم میخواهم مبادا در فقدان من گریه و شیون از خود نشان دهد که این موضوع باعث شادی دل دشمنان انقلاب و اسلام خواهد شد.
کلام آخر این که به برادران و خواهران خود، انجام فرایض و فرامین الهی و ترک محرمات را توصیه میکنم. متن وصیتنامه که تمام شد، آقاجان رو به دانشآموزان کرد و گفت: بچههای عزیز، امنیت و آسایش امروز همهی ما و افتخار و سربلندی مملکتمان، مدیون خون شهیدانی است که بدون چشم داشت به دنیا و تعلقات مادی و ظاهری آن، تنها و تنها برای رضای خدا و حفظ دین و ناموس ایرانی، پا در راه شهادت گذاشتند. اکنون وظیفهی شرعی شما این است که سنگر علم و دانش را خالی نگذارید و به جهاد در این راه بپردازید که ارزش تلاش در این سنگر، کمتر از جنگیدن در جبههها نیست.
1. سوره آل عمران، 169.
محمد دومین فرزند خانواده ما بود که در دوم بهمنماه سال 1337، در روستای ده اصغر بخش سربند اراک متولد شد، و به همراه برادران و خواهرانش در آن جا پرورش یافت. از ابتدا به تحصیل علاقهی زیادی داشت، به نحوی که پس از به پایان رساندن دورهی ابتدایی، معلم روستا، آقای نظام زاده به پدر گفته بود: فرزند شما دارای هوش و استعداد زیادی است، او را به شهر ببر تا در آن جا به تحصیلش ادامه دهد و این موضوع عامل مهمی شد تا همراه با سایر اعضای خانواده به اراک مهاجرت کنیم و در این شهر ساکن شویم. محمد دوره راهنمایی را در مدرسهی حکمت گذراند و سپس به هنرستان صنعتی اراک رفت و برای ادامه تحصیل، رشتهی اتومکانیک را انتخاب کرد.
در هنرستان همیشه بچههای همکلاسیاش را به شرکت در نماز جماعت و جلسات قرآن تشویق میکرد. و چون اوایل انقلاب بود و در شهر مقداری ناامنی از جانب گروهکها وجود داشت، مدتی همزمان با تحصیل، در کمیته به عنوان عضو افتخاری برای حفظ امنیت شهر کمک میکرد. او در سال 1360 با تأخیر دیپلم گرفت. عرصه فرهنگی را برای فعالیت انتخاب کرد و بر همین اساس در مهرماه سال 1362 همزمان با آغاز سال تحصیلی به عنوان آموزگار حقالتدریس در آموزش و پرورش منطقه خنداب شروع به کار نمود. عشق و علاقهی ایشان برای خدمت به طبقهی محروم جامعه سبب شد مدتی مشغول تدریس در روستاهای وزوانق، خنداب، قاسمآباد و چندین روستای دیگر باشد.
از خصوصیات بارز این شهید، فروتنی و تواضع و در عین حال جدیت در کار و عمل بود. در مقابل حراست از اموال بیتالمال فوقالعاده سختگیر و جدی و نسبت به خانواده و اقوام رئوف و مهربان بود. کمحرف و پر تحمل، دلسوز و دارای روحی با گذشت بود؛ یکبار در آموزش و پرورش دانشآموزی به ایشان توهین میکند، ولی محمد به جای عکسالعمل تلافی جویانه، با نرمی و ملایمت او را از زشتی کارش آگاه میکند، این عکسالعمل آنچنان در دانشآموز تأثیر میگذارد که وی به طور کلی تغییر شخصیت میدهد و به یکی از دانشآموزان نمونهی شهر خنداب تبدیل میشود.
محمد کلاس درس را سنگری میداند که در آن با بزرگترین دشمن انسان یعنی نادانی مبارزه میشود. همیشه از شیعه بودن به عنوان افتخار و سربلندی یاد میکرد و شرکت در مراسم عزاداری امام حسین(علیه السلام) را وسیلهای برای زنده نگاه داشتن روح آزادگی و شهامت و ایثار میدانست.
در اسفندماه سال 1363 به استخدام این اداره درآمد و پس از استخدام در سالهای 1364 و 1365 به عنوان مسئول روابط عمومی گزینش با هستهی گزینش آموزش و پرورش استان همکاری میکرد. در بین این سالها محمد مرتب به جبهه رفت و آمد میکرد و در حین تحصیل و تدریس سه بار عازم جبهههای جنگ گردید.
او بیشتر اوقات در جبهه واحد ادوات قسمت خمپاره بود و در عملیاتهای فتح المبین، بیتالمقدس و خیبر شرکت کرد تا این که سرانجام هنگامی که در گردان امام حسن(علیه السلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) خدمت میکرد، در سیزدهم بهمنماه سال 1365 در عملیات کربلای 5 در منطقهی شلمچه (ام الطویله) در حالی که همسنگرش عبدالرحمان دادآفرید مجروح شده و در آغوش او بود بر اثر اصابت ترکش گلولههای دشمن بعثی با هم به شهادت رسیدند. پیکرش را بعد از چند روز به اراک منتقل کردند و در گلزار شهدا به خاک سپردند.