پدر و مادر عزیز، اگر که همسر بنده مایل به نماندن در منزل شد، شما هیچگونه جلوگیری نکنید ... اگر همسرم ماند، نگهداری فرزندانم را به او بسپارید و سرپرستی خانوادهام را به پدرم میسپارم و اگر هم همسرم نماند، پدرم مسئول هست که سعید و وحید را بزرگ کند و سعید طبق وصیت پدرش باید یک افسر ارتش بشود و وحید هم یک پاسدار که بتوانند هر دو در یک ارتش و در یک سنگر با خون خود دشمنان اسلام را نابود کنند...
و همسرم، بینهایت از شما سپاسگزارم که در مدت چهار سال زندگانی بینهایت بر من محبت کردید و از شما میخواهم همانند املیلا فرزندانی خوب تحویل مملکت بدهید و همانند املیلا که در راه امام حسین(علیه السلام) چقدر مشقت کشید، شما هم همانند او عمل کنید و اگر دوست داشتید که همانند املیلا باشید. میتوانید با بچههایت زندگانی خوبی داشته باشید و اگر هم نخواستید، میتوانید بروید و بچههای بنده را به پدرم بسپارید و اگر ماندید، بچهها را خوب تربیت کنید؛ به خصوص وحید را که کوچکتر است، ترک نکنید.
دعا به جان امام(قدس سره) و پیروزی رزمندگان را فراموش نکنید. از ولایتفقیه نگهداری کنید که اسلام را او زنده کرده است و به تمام دوست و آشنا وصیت میکنم، هر کس رهرو خون شهید نباشد، بر قبر من گذر نکند.
شهید اباصلت میرزایی در روستای موچان سربند از توابع شهرستان شازند، در پنجمین روز از مهرماه سال 1340 در خانوادهای کشاورز و متدین و اهل دل و باصفا که تلاش و زحمت بسیار میکشیدند، دیده به جهان هستی گشود. در فضای پر از صمیمیت و با صفای روستا و در کوچهباغهای سرسبز و با صفای موچان روزگار را سپری میکرد و با مردم روستا و اهالی خانواده زندگی میکرد. روزها را در کنار پدر به کار و تلاش میگذراند و شبها را در کنار مادر و در کانون پر از احساس او کار میکرد تا لحظهای هم کمک مادری باشد که از صبح تا شب هم قالی بافته و هم پخت و پز کرده و هم لباسها و ظرفها را شسته و هم در تربیت کودکانش وقت گذاشته است.
هفت ساله که شد، برای کسب علم و دانش به دبستان روستا رفت و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند و در این مقطع تحصیلاتش را به پایان رساند. سپس برای یافتن کاری مناسب به تهران رفت تا هم خرج زندگی خویش را دربیاورد و هم کمکخرج زندگی خانواده باشد. چند سال در نجاری کار کرد تا در این حرفه استاد شد. سپس با همسری مؤمن ازدواج کرد و خداوند دو پسر به او عطا کرد. هنگامی که زمان خدمت سربازیاش فرا رسید، در پانزدهم خردادماه سال 1359 به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. در زمان خدمت سربازیاش بود که همسایه زیادهخواه ایران اسلامی به سمت مرزهای ایران لشکرکشی کرد و حرمت مرزها را شکست و با خیال خام تصور تصرف چند روزه ایران را داشت.
اباصلت خدمتش را در دفاع از انقلاب و ایران عزیز سپری کرد و بعد از خدمت سربازی چون جبهههای دفاع را دیده بود مجدداً از طریق بسیج به عنوان نیروی مردمی داوطلبانه راهی آبادان و سپس دارخوین شد. او بسیجی گردان علی بن ابیطالب(علیهما السلام) از لشکر 17 بود که در بیست و دوم اردیبهشتماه سال 1365 در منطقه پیچ انگیزه فکه به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند.