در تاریخ 14/8/1346 پسرم شهرام در روستای ما به نام عقیل آباد به دنیا آمد. خانواده نسبتاً شلوغی بودیم با وضع مالی متوسط. شهرام از همان کودکی بسیار مهربان و دلسوز بود. در تمام امور یار و یاور من و پدرش بود و گاهی بدون اینکه بفهمیم کارهای ما را انجام میداد. سعی میکرد تمام اهالی روستا را در امور مربوط به خودشان یاری کند.
قلب رئوف و مهربانش باعث شده بود تا وجهای بسیار زیبا در نظر همگان داشته باشد. جوان رشیدم عصای دستمان بود و مرهم دلمان. عاشق امام(قدس سره) بود و همه هم و غمش رفتن به جبهه شده بود.
با اینکه درسش بسیار خوب بود اما فقط تا اول دبیرستان تحصیل کرد و به دلیل دور بودن راه نتوانست ادامه تحصیل دهد.
پس از آن همواره اصرار داشت تا به جبهه برود چرا که معتقد بود باید دینش را به انقلاب و استقلال و امنیت کشور ادا کند.
تا اینکه برای رفتن به سربازی آماده و در لباس پاسدار وظیفه در واحد بهداری رزمی لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) به کردستان اعزام شد.
تمام دو سال خدمتش را در جبهه بود تا اینکه اواخر خدمتش در بیست و ششم اسفندماه سال 1366 خبر آوردهاند که در عملیات والفجر 10 با اصابت ترکش خمپاره در سهراهی خرمال – حلبچه به درجه رفیع شهادت رسیده و پیکر جوانم در روستای خودمان یعنی عقیل آباد به خاک سپرده شد. انگار قرار است باز هم برای من و پدرش کاری بکند کاری به بزرگی یک شفاعت نزد پروردگار.