حسین(علیه السلام) از کعبه خارج شد و کعبه را یکجا به کربلا برد و امروز عصر فریاد هل من ناصر حسین(علیه السلام) است و اندیشیدن به حوض کوثر و بهشت و حورالعین و جویهای معطر پر از شیر و درخت طوبی بی حسین(علیه السلام) میسر نمیشود. این کجاندیشی است اگر بی ولایت و بیعشق خمینی(قدس سره) بتوان راه حسین(علیه السلام) و مکتب عاشورا را شناخت.
شهید غلامحسن میرزایی مرگ را سقوط در دنیا میدانست. پس رفت تا از سقوط در دنیا در امان باشد و شهادت را که تولدی دوباره است و آغازی جدید، در بغل بگیرد که آنهایی میتوانند به این زندگی جدید برسند که لیاقتش را داشته باشند. غلامحسن لیاقتش را داشت و آنچه میخواست خداوند فرارویش نهاد و در جوار حق میهمان و روزیخوار خودش کرد.
او در اول دیماه سال 1346 درست در روزهای سرد و برفی روستای چقاسیاه از توابع شهرستان شازند و در دل خانوادهای مذهبی و روستایی به دنیا آمد. تحصیلاتش را با جدیت و تلاش در روستا آغاز کرد و سپس از روستا به شهر آمد و ادامهی تحصیل داد و دیپلم گرفت. زمانی که برای ادای دین و گذراندن دوران خدمت سربازی به ارتش رفت، بعد از حضوری پویا و فعال در تک دشمن در نهر عنبر در تاریخ بیست و یکم تیرماه سال 1367 با تنی مجروح به اسارت دشمن بعثی درآمد. پس از رهایی از اسارت و بازگشت به میهن اسلامی، دوره کارشناسیاش را در رشته عمران به پایان رساند و لیسانش گرفت. برای کار به کارخانهی آذر آب رفت و به عنوان بازرس کنترل کیفیت این کارخانه مشغول به فعالیت شد. زندگی خوبی داشت، ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. از سالهایی که در اسارت بود بر اثر شکنجههایی که میشد جراحات زیادی را با خود آورد و این یادگاریهای زمان اسارت سرانجام او در پانزدهمین روز از فروردینماه سال 1382 به شهادت رساند. پیکر مطهرش را در قطعه صالحین اراک به خاک سپردند.