به نام خدا
مادر مهربان و بزرگوارم سلام. برادران و خواهران عزیزم سلام. شاید الآن که این نامه را میخوانید خبر شهادت مرا برایتان رسیده باشد به همین جهت من به علت وظیفهای که بر دوش خود احساس میکنم لازم میدانم که چند کلمهای با شما صحبت کنم. اولاً که خوب میدانید که بار دیگر همه ما یکدیگر را در روز جزا و در پیشگاه شهدا و سرور شهدا حسین(علیه السلام) و امام(قدس سره) کبیرمان و اولیاء خدا و خانواده اسرا و شهدا و در مقابل میزان عدل الهی ملاقات خواهیم نمود و من نمیخواستم که در آن روز روسیاه باشم و به این علت به بسیج و سپاه و جبهه روی آوردم و به حکم وظیفه شرعی و قانون الهی در جبهه مشغول خدمت شدم به این امید که خدمت در جبهه بتواند مرا از گناهان و غفلت از یاد خدا دور سازد و امیدوارم که خدا با رحمت بیپایان و وسیعش مرا مورد لطف خود قرار دهد و ببخشد و هدایت کند و در راه خودش که راه ائمه(علیهم السلام) و اولیاء است نگه دارد و عاقبت زندگیام را ختم به خیر گرداند و در آن روز محشر روسفید گرداند انشاءالله.
شما هم بدانید که اگر خوب فکر کنید و راه صحیح را که به رضای خدا منتهی میشود و همان راه ایمان و اعتماد راسخ به خداوند متعال و انبیاء و ائمه(علیهم السلام) و عدل و معاد است و همان راه عدل به احکام خدا (جهادت، نماز، روزه خمس و زکات و حج، امر به معروف و نهی از منکر) و همان راه ائمه(علیهم السلام) و خط سرخ شهادت و گوش به فرمان امام(قدس سره) عزیزمان بودن است انتخاب کنید و از غفلتهای گذشته به درگاه خدا استغفار کنید و در راه خدا ثابتقدم باشید انشاءالله، به فضل خدا به مقام رضای خداوند متعال خواهید رسید. که من هم از خدا میخواهم که شما را در راه خودش هدایت و یاری و مدد کند و عاقبت به خیر گرداند انشاءالله.
دوست دارم با نماز و روزه و تقوا بمیرم دوست دارم در کنار مرقد آن نوگل زهرا بمیرم
دوست دارم با لب تشنه به دشت کربلا همچو مولایم حسین(علیه السلام) تنها بمیرم
از راه خدا منحرف شده بودهام و در غفلت بودهام و خدا بر ما منت گذاشت و با سخنان پر شور و زیبای رهبرمان روح خدا و خون مطهر شهدا، تکانی به ما داد و هر چند هنوز از خواب گران بیدار نشدهام ولی همیشه از خدا میخواهم که مرا یاری کند که به ایمان و اخلاص و تقوا و جهاد خالص و فقط در آه رضای خودش کشیده شوم و به رضای او دست یابم.
مادر جان، برادر جان، خواهر جان به خدا قسم میخورم که راضی نیستم برای من شیون کنید و عاجزانه از شما میخواهم که فقط به خدا و رضای او و ادامه راه شهدا فکر کنید و اگر هم اشک میریزد به یاد شهدای کربلا و سرور آزادگان حضرت اباعبدالله حسین بن علی(علیهما السلام) و مظلومیت او گریه کنید که امیدوارم که خدا مرا در پیشگاه سرور و مولایمان حسین(علیه السلام) روسفید گرداند و خجالتزده نباشم که مظلومیت شهدای ما در مقابل مظلومیت حسین(علیه السلام) و شهدای کربلا نا چیز است پس شما ای مادر و برادر و خواهرم سعی کنید که لااقل مثل حضرت زینب(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) عمل کنید.
در پایان از کلیه عزیزان و دوستان و آشنایان خصوصاً مادر و برادران و خواهرانم و خالهها و عموهایم و هر کسی که حتی یک مرتبه با من صحبت کرده یا فقط مرا دیده است تقاضای بخشش و حلالیت میکنم و عاجزانه درخواست میکنم که مرا حلال کنید چون ممکن است حقی بر عهده من داشته باشند که ادا نکرده باشم و اظهار عجز میکنم از اینکه بتوانم در روز قیامت پاسخگوی حقالناس و مظالم باشم پس خواهش میکنم حتماً مرا حلال کنید و از خدا برای من و پدرم تقاضای آمرزش کنید و شما هم روی به ما ملحق خواهید شد.
در ضمن مبلغ هزار تومان به عنوان رد مظالم و حقالناس از طرف من حتماً صدقه بدهید و هر کس هم که طلبی دارد با مراجعه به خانوادهام طلبش را بگیرد. خدایا ما را هدایت کن به راهی که نجات یابیم از شیطان و پلیدیها.
شهید مصطفی میرزایی (هزاوه) در اولین روز از شهریورماه سال 1345 در شهرستان اراک و در خیابان مشهد در خانوادهای مذهبی و متدین و اهل دل که عاشق اهلبیت(علیهم السلام) بودند و زندگی خوبی را در کنار هم داشتند، دیده به جهان هستی گشود. روزگار را در کنار خانوادهاش آغاز کرد و دوران کودکیاش را که پر از خاطرات خوبی هم برای او و هم برای خانوادهاش بود سپری میکرد. تحصیلاتش را تا کلاس دوم هنرستان ادامه داد و در هنرستان فنی شهید باهنر در رشته فلز به اتمام رساند.
از سوم راهنمایی در بسیج مسجد بودند و به هنرستان که رفت آنجا نیز فعالیت داشت. وقتی که سپاه تأسیس شد به عضویت این نهاد درآمد و از همین طریق هم به جبهه اعزام شد. سه بار در جبهه مجروح و مدتی در بیمارستان اهواز بستری بود.
شهید مصطفی میرزایی کادر گردان علی بن ابیطالب(علیهما السلام) بود اما در زمان شهادتش در عملیات والفجر 8 به عنوان فرمانده گروه شناسایی در واحد اطلاعات عملیات لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) مشغول به فعالیت شد و مسئولیت گشت را به عهده داشت.
او پس از ماهها حضور در جبهه در بیست و دوم بهمنماه سال 1364 در منطقه پایگاه موشکی فاو عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید بر دستان همرزمانش تشییع و در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد