دهمین روز از تیرماه سال 1330 بود، خورشید هرچه توان داشت، گذاشت تا یکسان و برابر بر مردم بتابد و زمین را با اهلش گرم کند. روزهای گرمتری هم در پیش بود و در این هوا سایهای خنک، دلنوازی میکرد، شهر تهران نیز گرم بود و گرمای زیادی را هم تحمل میکرد. محمدآقا پدر صفرعلی چند ماه میشد که از اراک به تهران مهاجرت کرده بود و در خیابان خاوران زندگی میکرد و منتظر خورشیدی فروزانتر از آن چه در آسمان است، بود.
صفرعلی بزرگ شد و در دامان سبز پدر و مادری مهربان و دلسوز و فداکار رشد کرد و نفس کشید که آشنا به احکام الهی بودند، هر چند سواد کلاسیک نداشتند؛ ولی دل به آسمان معرفت داده بودند و هر چه را که آموخته بودند، یکجا به صفرعلی آموختند.
هنگامی که در پایان دوره ابتدایی به تحصیلش خاتمه داد در یک مغازه کفاشی مشغول به کار شد. شاگردی کرد تا به استادکاری توانا بدل شد. در دوران زندگیاش انقلاب اسلامی را دیده و از نزدیک، مبارزات علیه شاه را لمس کرده بود. او نیز مانند هزاران هزار مرد و زن و پیر و جوان ایران عزیز در برابر استکبار و زورگویی ایستاد.
بعد از پیروزی انقلاب وقتی عراق حرمت مرزها را شکست، او داوطلبانه به سمت جبهه روانه شد. حضورش در منطقه جنگی دو ماه طول کشید و هنگامی که به عنوان بسیجی گردان رزمی سپاه گیلانغرب در ارتفاعات چرمیان حضور داشت در شانزدهم آذرماه سال 1361 هنگام درگیری با نیروهای عراقی به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در منطقه جنگی مفقود شد و پس از تفحص در خردادماه سال 1371 در گلزار شهدای ورامین به خاک سپرده شد.