بسم الله الرحمن الرحیم
)وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ).[1]
و كسانى كه در راه ما كوشيدهاند به يقين راههاى خود را بر آنان مىنماييم و در حقيقت خدا با نيكوكاران است.
با سلام و درود به این پیر جماران و آن رهبر عالیقدر و این مرد خدا، ابراهیم(علیه السلام) بت شکن و پشت و پناه مستضعفان جهان.
پدر و مادر عزیزم سلام! امید است که این سلام حقیرانه فرزند خود را که به حضورتان عرض تقدیم میدارم پذیرا باشید چون دیگر این آخرین سلام و درود است که در این منزلگاه فانی و این پل زود گذر نثار وجود شریف شما عزیزانم میکنم. بله مادر جان و ای پدر عزیز و بسیار مهربان بدانید و آگاه باشید با شما هستم، پدران و مادران همه اکنون زمان، زمان حسین(علیه السلام) است روز امتحان است. ای پدران و مادرانی که آرزو داشتید که در رکاب امام حسین(علیه السلام) شهید شوید یا بجنگید، روز امتحان فرا رسیده است، راه از چاه شناخته شده است. حسین(علیه السلام) زمان تنها شده است، پیش خود لحظهای که امام(علیه السلام) فرمود: آیا کسی است که مرا یاری کند. را مجسم کنید چگونه جواب میدهید، میگویید بله مائیم اصحاب واقعی شما نه این که ملت کوفه هستیم. به هر جهت آگاه باشید که این روزگار زودگذر است و برای آخرت چون پلی بیش نیست. عزیزانم با شماها هستم. این راهی است که من به تجربه و از امامان(علیهم السلام) عزیز و آن بزرگ مرد تاریخ حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) یاد گرفتهام و در همان راه و در همان لشکر و یا تیپ از اسم قشنگ و پر برکت او نامگذاری شده است، جان دادم چون که هر مسلمانی دنبال محبوب است که میخواهد خود را به آن برساند من به عشق خودم رسیدهام. من شهادت و لقاءالله را دوست دارم اگر مورد قبول حق واقع گردد. مگر نشنیدهای که خداوند بزرگ در قرآن کریم میفرمایند: و چون با خدا پيمان بستيد، به پيمان خود وفا كنيد و سوگندهاى خود را پس از استوار كردن آنها، مشكنيد با اين كه خدا را بر خود ضامن و گواه قرار دادهايد زيرا خدا آنچه را انجام مىدهيد، مىداند.[2]
برادر عزیزم سلام! امیدوارم که این سلام را در راه خدا از من قبول کنید. برادر جان من دیگر چیزی برای گفتن ندارم چون که شما نیز راه صحیح را انتخاب کردهاید و اما از شما تقاضا دارم برای رضای خدا اگر اسلحه من از دستم به زمین افتاد او را برداشته و بقیه راهم را ادامه داده که جای من خالی نماند و از شما خداحافظی میکنم.
و اما خواهرانم شماها زینب هستید نه آن زینب(B) حسین(B)، بلکه زینب در زمان خود. وظیفه شما خواهران رساندن پیام و خون شهیدان است، مواظب باشید که چه راهی را انتخاب میکنید. اگر راه صحیح است که برای رضای خدا از هر مانعی باید عبور کرد ... و دیگر با خون شهدای صدر اسلام تا کنون بازی میکند و مرگ بهتر است از برای آنها تا زندگی مگر نشنیدهاید که امام عزیزمان حسین(علیه السلام) میفرمایند: اگر مسلمان نیستید لااقل آزاده مرد باشید.
و اما خواهران عزیزم و پدر بزرگوارم و مادرجان! برایم همان عروسی را در عزایم بگیرید نکنه خدایی نکرده حرف زشتی از دهانتان بیرون بیاورید که من عذاب بکشم چون روز عروسی همهاش شادی و خوشحالی است همان چیزهایی که برای عروسی من آماده دارید در عزائم نه نه عزایم نه، عروسیام استفاده کنید و به مردم خیرمقدم بگوئید چون عروس من آن گلولههای سرخ بوده است و تخت دامادیام زمانی بود که تکیه بر اسلحه زده بودم و حجله من آن غلط خوردن در خون و حسین(علیه السلام) گفتن من است و نقل پاشیدن به سر و رویم، آن بارش گلولههاست و صدای آن ها دست زدن و تبریک گفتن، پس شماها نگران من نباشید و ... پس دیگر چه غصهای دارید همه چیز عروسیام آماده است و آخرین و بهترین عروسها برایم شهادت است تمام.
مقدار 50 هزار تومان پول برادر حبیب الله احمدی از من طلب دارد که چهل هزار تومان در داخل کتابخانه در جیب کلاسور است و بقیه آن را نیز خودتان تهیه کنید و بدهید و کتابهایم را نیز به عنوان یادبودی به کتابخانه ده بدهید تا بچهها از آنها استفاده کنند. تمام و سلام.
دوستار همگی شماها محمد حمیدیان 19/10/1361
1. سوره عنکبوت، 69.
1. سوره نحل، 91.
مردی دیگر از ره یافتگان حریم نور، کسی که با تمام وجود در راستای آزادگی و آبادی ایران زمین کوشید و در راه وطن جان شیرین خویش را فدا کرد. تمامقد ایستاده بود و ایمان داشت که باید از حریم این سرزمین دفاع کند و هرگز اجازه ندهد دست هیچ نامحرمی ذرهای از خاک وطنش را لمس کند هر چند که این ایستادگی به بهای جانش تمام شود. و او ثابت کرد چون دیگر همرزمانش برای آزادی این خاک از هر چیزی میگذرد.
شهید والا مقام محمد حمیدیان در بیستمین روز از تابستان سال 1338 در خانوادهای با صفا و صمیمی دیده به جهان گشودفرزند سوم خانواده بود و نور دیده اعضای خانواده صمیمیاش. در ماه تولدش خورشید با سخاوت بر زمین میتابید و او نیز چون خورشید تابان بود. کسی که هرگز مهربانی و بخشندگیاش را از دیگران دریغ نمیکرد. از همان کودکی بسیار مهربان و دوست داشتنی بود و در دل اعضای خانواده جایگاه ویژهای پیدا کرده بود. خاطرات شیرین کودکیاش را در شهر آستانه از توابع شازند در کنار آستان مقدس امام زاده دوست داشتنی شهرشان سپری کرد و کم کم زمان رفتن به مدرسه فرا رسید. به درس خواندن علاقه داشت و همیشه همه از رفتار و کردارش راضی بودند و کسی را نمیدیدی که از او ناراحتی یا دلخوری به دل داشته باشد. درسش را به بهترین نحو خواند و تا مقطع دبیرستان پشت سر گذاشت و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. پس از آن به کار کشاورزی مشغول شد تا هم یاریرسان خانواده باشد هم در امور مادی خانواده سهمی داشته باشد. روزهای نوجوانی و جوانیاش را در بحبوحه انقلاب سپری کرد و اخبار شورش مردم علیه حکومت ستمشاهی به گوشش میرسید و همین امر باعث شد تا او از مریدان حضرت امام(قدس سره) قرار بگیرد. مردم ایران به پیروزی رسیده بودند و دقیقاً در همان حکومتی که دوست داشتند قرار گرفته بودند. اما روزهای شیرین انقلاب با صدای پای جنگ به لرزه در آمد و مردم این آب و خاک باید بار دیگر قدرت و صلابت خود را به جهانیان نشان میدادند. شهید محمد حمیدیان چون دیگر دلیران این سرزمین به جبهههای حق شتافت و به عنوان نیروی بسیج به گردان علی بن ابی طالب(علیهماالسلام) پیوست و پس از چند ماه حضور در جبهه در بیست و یکم بهمن ماه سال 1361در عملیات والفجر مقدماتی با اصابت ترکش به سر و پهلویش به قافله شهدای این سرزمین پیوست. روحش کربلایی شد و پیکر مطهرش در خاک آستانه آرام گرفت.