مردم خرمشهر با آرامش و خوشبختی کنار هم زندگی میکردند. آنها مهر و مهربانی را از خورشید سوزان جنوب کشور وام گرفته بودند و گرمای محبتشان همان گرمای خاک ایران بود. آنها مردم جنوب کشور بودند و زلالی روحشان را از خلیج تا ابد فارس به ارث برده بودند.
مردمی خونگرم و مهمان و از با لهجههای شیرین و دوستداشتنی که همیشه خندههای زیبایشان در گوش نخلهای سبز و ایستاده میپیچد و آنها را در یادها زنده نگه میدارد.
مردم خرمشهر همان مردم عاشقی بودند که زندگی زیبای خود را با کسب روزی حلال میگذراندند اما روزی از راه رسید که آرامش و آسایش این مردم دستخوش ناجوانمردی دشمن شد. دشمنی که تمام مستکبران و جنگطلبان جهان به پشتیبانی او برخاسته بودند و تلاش میکردند تا ایران را نابود سازند.
دشمن ناجوانمردانه و غیر منتظره به ایران حمله کرد، عدهای را به شهادت رساند و عدهای را به اسارت برد. و عدهای خودشان رفتند اما نامشان به نیکی باقی ماند.
شهید والامقام غلام علیزاده مینابی در سال 1339 در شهر زیبا و دوستداشتنی خرمشهر متولد شد. او فرزند اول خانوادهای مهربان و متدین بود که با آمدنش چراغ خانه پدر و مادر را فروزانتر از قبل کرد. و روزهای خوش زندگی را به آنها هدیه داد.
از کودکی بسیار باهوش بود و به درس خواندن علاقه زیادی داشت بنابراین با شروع دبستان با اشتیاق فراوان وارد مدرسه شد و به خوبی درس خواند و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. جوانی مهربان و با محبت بود و تلاش میکرد تا به مردم شهر و کشورش خدمت کند. بسیار مؤمن و متواضع بود او نمونه کامل یک انسان واقعی بود.
پس از فراغت از تحصیل مشغول به کار شد. هر چند ساکن شهر اراک شده بودند ولی او هنوز کارمند گمرک خرمشهر بود و با تلاش فراوان به میهن خدمت میکرد. روزهای زیبای زندگی طاقت چندانی نیاورد و دست نانجیب دشمن آنها را به یغما برد.
با آغاز جنگ تحمیلی قرار مردم از دست رفت و ترس و وحشت در دلهایشان خانه کرد. عدهای شهر را ترک کردند و عدهای با ایستادگی و مقاومت در شهر خود باقی ماندند. شهید غلام علیزاده مینابی در 6/7/1359 به اسارت دشمن بعثی درآمد و در اسارت به شهادت رسید و اثری از ایشان به دست خانواده منتظرش نرسید اما یادش در دلها تا ابد ماندگار است.