بسم الله الرحمن الرحیم
(وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِالله أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
با درود فراوان به حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقش، خمینی(قدس سره) بتشکن و درود بر رزمندگان اسلام که در جبهههای حق علیه باطل با دشمن مزدور میجنگند و سلام بر شهیدان اسلام از صدر اسلام تا به حال که جان خود را فدای اسلام کردند و ندای «هل من ناصر ینصرنی» را سر دادند و به راه اسلام جان دادند. اکنون که این وصیتنامه را مینویسم به یاد میآورم صدای گلولهها و توپهای لشکر کفر را که بر سر برادرانم میبارد. برادرانم را به یاد میآورم که تکبیرگویان در زیر انفجار توپها شهید میشوند. خداوندا، تو را به محمد(q) و آلش قسم میدهم شهادت در راه اسلام را نصیبم کن و مرا در صف شهدا قرار بده.
ای عزیزان، شهادت همچون میوهای است که نمیتوان آن را کامل از درخت چید و شهید آگاهی است که برای به دست آوردن این آگاهی باید سرمایهگذاری عظیمی بکنید. باید خدا و قرآن خویش را شناخته و با پوست و گوشت خود، آن را لمس نماید و یا به عبارت دیگر از مرحله ایمان و جهاد گذشته تا به مرز شهادت برسد.
تو ای پدر و مادرم و برادرانم و خواهرم و ای دوستان عزیزم و ای تمام کسانی که از طریق اسلام به من وابستهاید، اگر توانستم خدای خود را ملاقات کنم و یا به عبارتی دیگر اگر به تنها راه سعادت، یعنی شهادت مفتخر شدم، هر قطره اشک شما تاولی بر پیکرم میافزاید؛ ولی هر تکبیری که به جای اشک شما در آسمان طنین افکند، گناهی از گناهانم را به اذن و خواست پروردگار، شاید خنثی سازد و من برای مادر و پدر و برادران و دوستانم و همه، پیامی دارم که آن هم شناخت اسلام و قرآن میباشد. چون جز الله و اسلام تمامی راهها، انحرافی و میوهای جز پستی و ضلالت ندارد و به همه میگویم قدر امام خمینی(قدس سره) را بدانید و نگذارید قلب او برنجد و از شما، پدر و مادر و برادران و خواهرم و دوستان، میخواهم اگر از دست من ناراحت شدید، مرا حلال کنید. چون آن طور که میخواستم فردی خوب برای شما، پدر و مادر و برادرانم و خواهرم و دوستان باشم، نبودهام و از تو مادر، میخواهم مبادا برای من و محسن گریه کنی. اگر خواستی برای ما گریه کنی، برای حسین(علیه السلام) رهبرم گریه کن. خون او بود که ما را از خواب غفلت بیدار کرد و چند کلمه دیگر در پایان وصیتم عرض میکنم و شما را به خدای بزرگ میسپارم. پدرم! مرا در کنار قبر محسن دفن نمایید و بر مزارم، کلمه ناکام ننویسید؛ چون من به بهترین آرزویم رسیدم.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید، قلب تپنده تاریخ است، میتپد و خون حیات را در رگهای تاریخ جاری میکند. خون زندگی، خون بهتر زیستن، خونی را که از خویش در میدان جنگ بر زمین گرم ریخته شد، در رگهای عقیده جوانانی که قصد ادامه مسیرشان را دارند، جاری میکنند تا اسلام و مسلمانی بماند و احکام الهی در زمین خاکی جریان داشته باشد.
شهید ماشاءالله قربانعلی در اولین روز از خردادماه سال 1345 در روستای زیبای رودباران از توابع شهرستان اراک در خانهای گلین و با صفا و در خانوادهای مذهبی و متدین و روستایی که اهل تلاش و کار بودند، دیده به جهان گشود.
تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند و به خاطر مشکلات مالی، ترک تحصیل کرد و به کار کشاورزی روی آورد. کار میکرد و عرق میریخت و سعی میکرد تا نانی حلال به دست آورد و دستگیر خانواده باشد. مهربان بود و در کارهای کشاورزی به مردم روستا کمک میکرد. روزگارش خوب بود، هم از لحاظ کاری و هم از لحاظ معنوی؛ تا همسایه زیادهخواه ایران به سمت این کشور لشکرکشی کرد و حرمت مرزهای ایران را شکست. مردمان ایران به هوش و به گوش شدند تا از کیان اسلامی دفاع کنند. ماشاءالله هم خود را به بسیج رساند و ثبتنام کرد و با فرا گرفتن آموزشهای نظامی به سمت جبهه راهی شد و پانزده ماه در سپاه اسلام خدمت کرد. او نیروی گردان امام حسن(علیه السلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) بود که در بیست و پنجم اسفندماه سال 1363 در شرق دجله در حین عملیات بدر به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در منطقه نبرد مفقود شد و پس از تفحص در چهارم اسفندماه سال 1373 در کنار برادر شهیدش - محسن - در گلزار شهدای رودباران به خاک سپردند.