بسم الله الرحمن الرحیم
.... من کفن نمیخواهم، کفنم لباس نظامی میباشد. ای مادر، اگر برایم زیاد گریه نکنی و ارزش شهید شدنم را از بین نبری و به امام(قدس سره) و انقلاب بدبین نباشی، قول میدهم، در روز قیامت تو را شفاعت کنم. مبادا بگذارید خانوادهام ناراحت باشند. مبادا حرف سردی به آنها بزنید که آنها را ناراحت کند و روحم در عذاب باشد. برادر جان، به شما سفارش میکنم با پسر دلبندم مهربان باش. مگذار که احساس یتیمی کند. به او شعار انقلابی بیاموز و برای او، تاریخ و سرگذشت این انقلاب را بگو، تا مثل درخت تازهای که میخواهد بالا بیاید، پاک و اسلامشناس و پیرو راه حسین(علیه السلام) باشد. این یک حرف حقیقی است که میگویم، که دنیا به پنجتن آل عبا وفا نکرد، ما که به خاک پای آنها هم نمیرسیم.
قدر این انقلاب را بدانید. ما این انقلاب را تا این حدود رساندیم؛ از این به بعد با شماست که اسلام را به سربلندی نگهدارید. باز هم میگویم، ای مادر، پدر از شما دل دارتر است. صبر داشته باشید. به پدرم هم، سفارش میکنم که چون حسین(علیه السلام) باش و از حسینی(علیه السلام) بودن، درس داشته باش.
شهید محمدرضا نوری در سوم خردادماه سال 1336 در روستای چشمه پهن از توابع شهرستان اراک متولد شد. تا پایان دوره دبستان تحصیل کرد. در سال 1356 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. او هنگامی که به عنوان فرمانده دسته در گردان جانبازان روحالله(قدس سره) از تیپ 7 ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عملیات بیتالمقدس شرکت کرده بود، در سوم خردادماه سال 1361 در منطقه عرایض شلمچه به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در منطقه عملیاتی مفقود شد.
خانوادهاش روایت میکنند:
کودک بسیار خوبی بود و گوش به حرف پدر و مادر میداد. در زمان نوجوانی دنبال برنامههای مذهبی و اسلامی بود و بیشتر در فکر این بود، که در دل پدر و مادر جا باز کند. در برنامههای اسلامی شرکت میکرد و علاقه عجیبی به علما داشت.
در زمان جوانی هم که برنامههای انقلاب پیش آمد، و این یکی از خواستههای او بود. اخلاق بسیار خوبی داشت و نسبت به همه مهربان بود و اظهار عطوفت میکرد و همه را نسبت به خود خوشبین میکرد. دوست داشت کاری از او سر نزند که کسی از وی ناراضی نشود. خلاصه پیرو اسلام بود و امام(قدس سره) را بیش از اندازه دوست داشت.
بیشتر اوقات خانوادهاش را نصیحت میکرد و آنها را به برنامههای انقلاب تشویق و سفارش میکرد و میگفت، نباید امام(قدس سره) را تنها گذاشت؛ چون امام(قدس سره) نسبت به ما خیلی حق دارد و ما را از اسارت و بدبختی نجات داده است.
طرز برخورد ایشان بسیار خوب بود و نزدیکانش را راهنمایی میکرد و آنها را به انقلاب و اسلام دعوت میکرد و دوست داشت همه مردم انقلابی باشند و میگفت: انسان نباید حقناشناس باشد، باید حق خون شهیدان را به جای آورد. این شهیدان بر گردن ما حق دارند. نسبت به امام(قدس سره) فوقالعاده عشق میورزید و روحانیت را بسیار دوست میداشت و میگفت: ما هرچه داریم، از روحانیت داریم؛ مخصوصاً حضرت امام(قدس سره). مبارزات محمدرضا از زمان اول انقلاب شروع شد و بسیار فعالیت میکرد و میگفت: باید این انقلاب به رهبری امام(قدس سره) پیروز شود، تا ریشه کفار از این مملکت کنده شود و اسلام از دست این نامسلمانها نجات پیدا کند. قبل از انقلاب ایشان از جمله کسانی بود که در مجالس مذهبی شرکت و فعالیت میکرد و بعد از انقلاب هم، در سپاه عضو شد و پس از رفتن به جبهه مفقود شد.
برای این سپاه را انتخاب کرد که میگفت: سپاه از بین ملت برخاسته است و باید او را یاری نمود. خلاصه از سپاه بسیار خوشش میآمد و به این جهت سپاه را انتخاب کرد و در سپاه عضو شد. از نوار موسیقی و برنامههای رادیو و تلویزیون زمان طاغوت بسیار ناراحت میشد و میگفت: کی میشود این برنامهها از بین برود و اسلام از دست این چیزها راحت شود.
از تجملات زندگی خوشش نمیآمد. در موقع رفتن به جبهه، همیشه سفارش میکرد و میگفت: امام(قدس سره) را یاری کنید و از او دست نکشید و انقلاب را یاری کنید، تا هرچه زودتر به پیروزی نهایی برسد.
اول از رادیو عراق شنیدیم که میگفت: محمدرضا نوری در عراق است و اسیر است. مدتی بعد، همگروهشان که آمد و او نیامد، فهمیدیم که مفقود شده است. دیگر کاری نمیتوانستیم بکنیم. توکل به خدا میکنیم، هرچه خدا بخواهد؛ همان میشود.
فقدان ایشان چون برای خدا و اسلام میباشد، برای خانواده ما ناراحتکننده نیست؛ اگرچه بچههای او برای پدرشان ناراحت هستند؛ ولی برای ما همان که عرش کردیم، خیلی ناراحتکننده نیست.