شهید ذبیحالله قربانی در دومین روز از بهار سال 1350 در روستای روغنی از توابع شهرستان شازند در خانوادهای مؤمن و متدین، دیده به جهان گشود. تحصیلاتش را در همان روستا آغاز کرد و دورهی ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. بعد از آن دورهی راهنمایی را نیز در روستا سپری کرد و در سال 1366 در هنرستان شهید بهشتی مشغول به تحصیل شد.
ایشان از همان زمان نوجوانی به مسجد و نیروهای بسیجی علاقه بسیاری داشت. او در جشنهای 22 بهمن و در روزهای محرم و صفر در محلهها و مساجد تلاش میکرد که بتواند کمکی به بچههای بسیج کرده باشد. ایشان با همان پشتکاری که داشتند، در مدرسه عضو بسیج شدند و دورهی آموزش نظامی را در همان هنرستان گذراند.
مادر شهید میگوید:
پسرم همیشه تلاش میکرد که بتواند به دیگران نیز کمک کند. هر روز صبح مقداری پول برای کرایه ماشین و مقداری هم برای تغذیه به او میدادم اما او پیاده به مدرسه میرفت تا پولهایش را جمع کند و پولهای خود را در صندوقش میانداخت. وقتی فهمید که از مردم برای جبهه کمکهای مردمی جمعآوری میکنند، همهی پولهایش را به جبهه کمک کرد.
چند سالی گذشت و ذبیحالله دیگر طاقت دوری از جبههها را نداشت و به عنوان نیروی بسیجی از طریق هنرستان به جبهه اعزام شد. در گردان امام حسین(علیه السلام) از لشکر مهندسی رزمی 42 قدر جهاد میکرد و در جبهه برای انجام هر کاری پیشقدم میشد و فداکاری و از خود گذشتگیاش مثالزدنی بود. با وجود سن کمش شجاع و دلیر بود و برای شرکت در عملیاتها هیچ ترس و واهمهای نداشت. شهادت آرزویش بود و در نامههایش نیز به خانواده میگفت: اگر من شهید شدم، برای من گریه نکنید و خوشحال باشید که به سعادت رسیدهام. تا اینکه در تاریخ هفتم آبان ماه سال 1366 در شلمچه به مقام بلند شهادت رسید. پیکر مطهرش را در زادگاهش به خاک سپردند.
خاطره:
روزی با پدرم به مزار شهدا رفته بودیم. ذبیحالله گفت: پدر عزیزم! من از خانواده شهدا خجالت میکشم. پدر به او گفت: ذبیح جان! ما در حد توان در امورات جبهه و جنگ تلاش کردهایم و تلاش میکنیم. چرا اینگونه سخن میگویی؟ شهید گرانقدر جواب گفت: پدر جان! هر وقت که به زیارت شهدا میآیم، آرزو میکنم که روزی هم نوبت من بشود و این گفته را آن موقع من نفهمیدم.
ایشان با این که از من بزرگتر بود اما همیشه تواضع و فروتنی را سرلوحه کار خود قرار میداد و گاهاً از حق خود میگذشت. همیشه به فکر کمک کردن به دیگران بود که از جمله اقوام بود. وقتی عمویم به مقام جانبازی مفتخر شد، همواره با وی وقت خود را پر میکرد. چون عمو به دلیل جراحات توانایی کارهایش را نداشت، سعی میکرد او را تنها نگذارد.[1]
1. برادر شهید.