بسمهتعالی
( وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و شهیدان و معلولین و مجروحین و آرزوی پیروزی برای رزمندگان اسلام سخن را آغاز میکنم. ضمن سلام حضور شما پدر و مادر از جان گرامیترم از درگاه خداوند متعال میخواهم که همیشه صحیح و سالم بوده باشید. پدر و مادر عزیزم! از اینکه سالها برای من زحمتکشیده و خوندل خورید، تشکر مینمایم و امیدوارم خداوند جبران زحمت شما بنماید چرا که من هرگز نتوانستم که زحمات شما را جبران نمایم و برای شما فرزند خوبی باشم و امیدوارم که شما به بزرگی خودتان بنده حقیر را ببخشید و از خداوند برای شما موفقیت و سلامتی آرزو میکنم و از پدرم مخصوصاً به خاطر نافرمانیها و حرف نشنویها عذر میخواهم و از شما میخواهم که مرا حلال کنید. امیدوارم که جبران زحمات شما را خداوند نماید و اگر بدی از من دیدید، ببخشید. خوبی که از من ندیدید. برادرم! کتابهایی که در کمدت همراه با وسایل دیگر آنچه را که به درد خودت میخورد، بردار و بقیه آنها را به کتابخانه هدیه کن. من کوچکتر از آنم که برای کسی و برای شما امت اسلامی حرفی یا صحبتی بکنم ولی وظیفه خود میدانم که چند کلمهای را به عنوان تذکر بنویسم: اول اینکه اطاعت از امام(قدس سره) امت را همیشه وظیفه خود دانسته و فرامین امام(قدس سره) امت را همان فرامین امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و در نهایت فرمان خداست، به خوبی گوش فرا داده و انجام دهیم. دوم اینکه قدر این انقلاب و این نعمت الهی را دانسته و خدای را در برابر این همه نعمات شکرگزار باشیم زیرا که شکر نعمت آن را افزون مینماید. سوم اینکه برای طول عمر امام(قدس سره) امت و پیروزی انقلاب و رزمندگان اسلام در تمامی جبههها و شفای معلولین و مجروحین و نابودی استکبار جهانی به سرکردگی آمریکای جهانخوار به درگاه خداوند متعال دعا کنیم و در نهایت سعی پدران و مادران و خصوصاً معلمین باید بر اسلامی تربیت کردن فرزندان خود و انقلاب باشد و این از مسائل بسیار پر اهمیت برای اسلام و مملکت اسلامی است از خداوند میخواهم که هر چه زودتر فتح و پیروزی نهایی را در همین ماه پیروزی خون بر شمشیر یعنی محرم، نصیب کفر ستیزان اسلام بنماید و راه کربلا را برای شما امت اسلامی ایران باز نماید و بتوانیم نماز جماعت را به امامت امام(قدس سره) کبیرمان در کربلا و بعد انشاءالله در قدس برگزار نماییم و در آخر توصیه میکنم که هرگز از اطاعت از امر امام(قدس سره) کوتاهی ننماییم که خلاف خط امام(قدس سره) رفتن، مساوی با پایمال کردن خون شهیدان، شهیدانی که چقدر ارزش دارند.
1. سوره آل عمران، 169.
در سال 1338 در روستای خیرآباد از توابع اراک به دنیا آمد و پدر مهربان و با ایمانش، محمد، از همان کودکی او را با فرایض دینی آشنا کرد. با سن و سال کم خود، از یاریرساندن به دیگران دریغ نمیکرد. حمیدرضا دبستان را در روستا و در کنار خانوادهاش به پایان رساند. علاقهی زیاد او به ادامهی تحصیل، باعث شد که جمع گرم خانواده را ترک کند و برای ادامهی تحصیل به اراک بیاید. آری در سایهی همین سختیهاست که انسان توانمند شده و در مقابل ناملایمات زندگی مقاوم میشود. پس از این که با شرایط دشوار زندگی، دورهی راهنمایی را سپری کرد، وارد هنرستان صنعتی اراک شد و در رشتهی اتومکانیک به تحصیل ادامه داد. او با صبر و استقامت با مشکلات مبارزه میکرد و دوران هنرستان را با موفقیت به پایان رساند. آن همه محبت در آن همه صلابت، آن همه لطف در آن همه سختی، آن همه آرامی در آن همه شتاب و آن همه صبر در آن همه بیقراری باعث شد تا حمیدرضا با شروع حرکت انقلابی ملت ایران، به این قافله بپیوندد و با روحیهی مذهبی و سیاسیاش به همراه دوستان همفکر خود، به بیدارسازی مردم و شکل دادن به حرکت آنان بپردازد. عشق به معلمی و تربیت فرزندان دیارش همچون شعلهای درون او زبانه میکشید؛ چرا که میدانست ایمان باید با علم توأم باشد و پرورش جوانان کشور خود نوعی عبادت است. در مهرماه سال 1357 به مرکز تربیت دبیری فنی و حرفهای تهران راه یافت. ادامهی تحصیل هم لحظهای او را از فکر به اسلام و انقلاب غافل نساخت و تعطیلی دانشگاهها به علت انقلاب فرهنگی و شروع جنگ تحمیلی فرازی نو در زندگی حمیدرضا به وجود آورد؛ چرا که جبهه را نیز چون کربلا، آوردگاهی میدانست که دو گروه به مصاف هم میرفتند و از منظری دیگر، گویا همهی تاریخ در آن نمودار شده بود. وی به همراه دو تن از دوستانش از جمله شهید احمد باقری برای اعزام به جبهه ثبتنام کردند و حدود 15 روز در پادگان اللهاکبر در اسلامآباد غرب بودند و سپس به سرپل ذهاب رفتند و در اول آذر 61 به خط مقدم اعزام و در جبههی سومار در ارتفاعات مشرف به شهر مندلی مستقر شدند و سپس رهسپار جبهههای جنوب گشتند و در کنار رزمندگان اسلام و مجاهدین عراقی مستقر در آنجا به نبرد با نیروهای بعثی پرداختند. حمیدرضا در گروهان آر پی جی زن بود. پس از 4 ماه به پشت جبهه بازگشت و در بسیج و آموزش نیروهای داوطلب و جهاد سازندگی شرکت کرد. در پشت جبهه هم شاگردانش به او عشق میورزیدند و میدیدند که تنها خواستهی حمیدرضا، شرکت در جنگ و دفاع از آب و خاک میهنش بود. حتی بازگشایی دانشگاهها و بازگشت او به کلاس درس هم این خواسته را از او دور نکرد و پس از اتمام تحصیلات خود، با علاقهای که به آموزش فرزندان کشور و خدمت به مردم روستایش داشت، تصمیم گرفت برای تدریس در یکی از هنرستانها شروع به کار کند؛ ولی حس مسئولیت او برای دفاع از کشور و مقابله با دشمن موجب شد که حمیدرضا نبرد در جبهه را بر تدریس مقدم بداند؛ چرا که میدانست متجاوزان به قصد غارت باغ معنویت آمده بودند و گلها و شاخهها را در زیر پای نادانیها خُرد میکردند. حمیدرضا معتقد بود که باید قبل از رفتن به دانشگاه، دورهی انسانسازی را در جبهه گذراند. او با تشکیل پرونده در بسیج تهران بار دیگر به جبهه رفت و در تاریخ 5/9/61 از ناحیهی بازوی راست مجروح و برای طی مراحل درمانی به تهران منتقل شد و بعد از بهبودی باز هم رهسپار جبهه شد. حمیدرضا در عملیات بزرگ والفجر مقدماتی شرکت کرد و با پایمردی در شبی که کاروان عشق سرود والفجر میخواند، خود و همرزمانش دل را به دریای عشق سپرد تا از گلهای باغچه حمایت کند. او میخواست از چشمهی کرامت حسین(علیه السلام) بهرهمند شود، چرا که هر کسی کوچکترین پیالهای از عشق به همراه داشت، مولایش حسین(علیه السلام)، او را سیراب از معرفت میکرد. حمیدرضا برای چهارمین بار به جبهه رفت و در خاک عراق به عنوان فرمانده دسته در یک گروه ویژه از لشکر 10 سیدالشهدا(علیه السلام) به همراه دیگر برادرانش در یک نبرد رویاروی با دشمن در عملیات والفجر 2 شرکت کرد و در نبردی سنگین با دشمن مواجه شدند. او در این عملیات و در 24 سالگی در بیست و چهارم مرداد 1362 دعوت معبودش را لبیک گفت و پس از چند روز پیکر پاکش را مردم روستا با چشمانی خیس در زادگاهش تشییع کردند.. برادرش اسماعیل در منطقه فاو در عملیات والفجر 8 در 29/11/64 مفقودالجسد شد و پس از ده سال پیکرش در کنار برادر آرام گرفت.[1]
1. پلههای آسمانی، ج 1، ص 152 – 155.