به نام آفریننده تمام هستیها و به نام هستیبخش آسمانها و زمین و به نام حق و حقیقت و درهم کوبنده ظلم و ستم و به نام نعمت آفرین و بخشنده و مهربان بر تمام جان بندگان و به نام آنکه هدایتگر انسان بوده و هست. جوان ناکام شهید درویشعلی گنجی که در هفده شهریور شربت شهادت نوشیدند. جوانی با ایمان اهل نماز و روزه دستگیر ضعیفان و لحظهای از خدای خود غافل نبود. از روزی که زمزمه انقلاب را شنید و شنید که حضرت امام خمینی(قدس سره) پیام میدهد با دشمن اسلام مبارزه کنید و کفر جهانی را سرزمین مقدس اسلام بیرون نمایید، او به مبارزه برخاست و آرام نمیگرفت چون پیرو خط رهبری بود. جوانی ساده از پدر و مادری از طبقه کارگر و رنجیده و کارگر بود. در یکی از روستاهای شهرستان اراک به نام کودزر زندگی میکرد که به خاطر مشکلات به تهران رو آورده بود، همزمان با پیروزی انقلاب او هم از موقعیت جهت مبارزه با دستگاه ستمشاهی پرداخت و هرچه به او میگفتند در این درگیریها خود را به کشتن میدهی، میگفت: اگر من و امثال ما نرویم دستور رهبر را چه کنیم و هرچه داریم از خداست و باید جان و مال را فدای قرآن و اسلام نماییم و دیگر آرزویی ندارم.
آینه و آب مهربانی کردند با جنگل عشق همزمانی کردند. نوید بهار بود و شکفتن گل خورشید. ندای حق امام(قدس سره) بود علیه باطل. ایران بود و خروش، تظاهرات بود و آن سال هنگامه خروش.
درویشعلی، فرزند نادعلی که دوستان و یاران او را به اسم «پرویز» میخواندند، در اول مهرماه 1337 متولد شد. او با آب و آینه، همراه شد. به انقلاب پیوست، به حرکت تودهها متصل شد.
لابد میدانست که در راه عشق از پای فتاده، سرنگون باید رفت.
شهریور، میدان ژاله، عطر آن همه لاله، یاد پرویز یا همان درویشعلی خوب و مهربان را زنده میکند.
فردی با ایمان، مهربان، با مردم با محبت در خانواده با نماز و روزه و همیشه در کارهای خیر شرکت میکرد.
از شروع انقلاب همیشه در سخنرانیها شرکت میکرد و همیشه در صف اول تظاهرات بود مرتب ماها که چند تا برادر بودیم، با هم میرفتیم در تظاهرات یا دوستان خودش را میبرد. همیشه عکس امام خمینی(قدس سره) جلوی سینهاش سنجاق بود. مرتب از نامهها و اعلامیههای امام(قدس سره) صحبت میکرد. آنها را از مسجد میگرفت بین دوستان و فامیل پخش میکرد. خیلی که درگیریها با رژیم شدت پیدا کرده بود و صدای گلوله همه جا به گوش میرسید، اول صبح روز 17 شهریور میخواست برود بیرون، در تظاهرات که مادرم ناراحت بود. او به مادرم گفت: ناراحت نباش، دیگر امروز تظاهرات نمیروم، با دوستانم قرار گذاشتیم برویم عروسی و اگر هم شب نیامدم، ناراحت نباش. رفت و در تظاهرات میدان شهدا ژاله سابق با چند گلولهای که از طرف سربازان رژیم شاه به سر و صورتش خورد به شهادت رسید.[1]
1. خواهر شهید.