بسم رب الشهداء و الصدیقین.
(إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ).[1]
در حقيقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به بهاى اينكه بهشت براى آنان باشد، خريده است.
ای اهل ایمان شما به خود در این معامله بشارت دهید که این معاهده با خدا به حقیقت سعادت و نیروی بزرگی است. راهی را که باید پیمود و سفری است که باید رفت. بهتر که در حال خدمت به اسلام و ملت شریف اسلامی شربت شهادت نوشیدند و با سرافرازی به لقاءالله رسیدند و این همان راهی است که اولیاءالله آرزوی آن را میکردند و از غذائی بزرگ در مناجات خود طلب میکردند. گوارا باد شربت شهادت بر شهدای انقلاب اسلامی به خصوص شهدای اخیر ما.[2]
به نام الله، پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام و درود به محضر مبارک بقیهالله الأعظم مهدی عزیز(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و درود به نائب برحقش امام امت، امام خمینی(قدس سره). پدر عزیزم! مقاوم باش و خم به ابروهایت مینداز و با چهرهای شادمان بر مزارم و جنازهام حاضر شو که منافقین فکر نکنند ملت با دادن افراد نا لایق و کوچکی چون من از صحنه بیرون رفته و میدان را برای آنان خالی میکنند. پدرم آنچنان باش که نگویند پدر شهید دیگر طاقتش تمام شده بلکه بگویند قوتی دیگر گرفته و شادمانتر گشته است. پدرم اگر خواستی گریه کنی برای علیاکبر(علیه السلام) گریه کن و آنگونه باش که امام حسین(علیه السلام) پس از شهادت علیاکبر(علیه السلام) بود. من که از علیاکبر(علیه السلام) بیشتر نیستم.
مادرم و پدرم شرمندهام چرا که نتوانستم دین خود را ادا کنم و برایتان فرزند خوبی باشم. امیدوارم که مرا در مقابل نافرمانیهایم، در مقابل آزار و اذیتهایم، ببخشید.
1. سوره توبه، 111.
2. امام خمینی(قدس سره)
افتخار خانوادههای معظم و گرانقدر شهداء آن است که در دامن خود مرد و جوانمردان و شیردلانی را پرورش دادند. شهید محمدعلی قربانی یکی از آن شیرمردان بود. از دوران کودکی صبور و پر حوصله و با ذکاوت بود. یک سال از جنگ نگذشته بود که او بیقرار، برای شورآفرینی و خطر کردن در غوغای جبهه داوطلب شد. میخواست به ملکوت پرواز کند و دنیا را برای دنیامداران باقی بگذارد چرا که:
در چهار سوی خاک به جرم قبول عشق دلهای بیقرار به زنجیر میشود
شهید محمدعلی قربانی فرزند نجفعلی در سال 1348 در روستای حشمتیه از توابع شهرستان پیر خمین امام خمینی(قدس سره) در خانوادهای مذهبی و متدین و روستایی، دیده به جهان هستی گشود. در کودکی از چهرهاش مهربانی و معصومیت میبارید و با دوستانش رفتاری رضایتبخش داشت. اهل اذیت و آزار رساندن به کسی نبود. تحت تربیت خانواده قرار گرفت و راه به دنیایی گشود که در آن احکام الهی و معرفت دینی موج میزد. انسانیت معنا داشت و کمک کردن به دیگران در اولویت کارها بود. سعی میکرد تا میتواند در فراگیری علوم دینی کوشا باشد. دوران کودکیاش که به پایان رسید. در سال 1356 به مدرسه رفت و در سال 1362 هم دوران ابتداییاش را به پایان رساند. او در دبستان روستا درس خواند و پسری آرام و با هوش بود. از زمانی که درسش تمام شد، به فکر رفتن به جبهه بود. سن و سالش اجازه نمیداد تا به جبهه برود و همیشه به فکر این بود که کاری را صورت بخشد که بتواند عازم شود. به شناسنامهاش دست برد و سنش را بیشتر کرد و این کار او هم با موفقیت انجام شد و کسی متوجه سن و سالش نشد و از همین طریق با نامنویسی در بسیج و دیدن آموزشهای اولیه راهی جبهه شد. پدر و مادرش هم به هر شکلی که بود، راضی کرد و با خیال راحت به جهاد پرداخت. حدود سه ماه بسیجی جندالله سپاه بانه بود و سرانجام در منطقه بانه در حالی که تنها پانزده سال داشت، در روز سیزدهم خردادماه سال 1363 هنگامی که در حال بازگشت از مأموریت پاکسازی میدان مین بود، در منطقه بانه کردستان در درگیری با گروهکهای ضدانقلاب به شهادت رسید. پیکرش را برای دفن و تشییع به روستای حشمتیه آوردند و پس از وداع با خانواده در گلزار شهدای این روستا به خاک سپردند.