بسم الله الرحمن الرحيم
) فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا).[1]
خدمت پدر و مادر بزرگوارم سلام عرض میكنم و سلامتى و خدمت به اسلام عزيز را از خداوند تبارك و تعالى براى شما بزرگواران خواستارم. پدر و مادر عزيزم از شما خواهش میكنم كه در شهادت فرزند خود گريه و زارى نكنيد زيرا خداوند از دو دسته مردم خوشش نمیآيد: اول آنان كه در خوشىها خدا را فراموش میكنند. دسته دوم: آنان كه در مصائب، خدا را فراموش میكنند و اما مادر و پدر مهربانم، اميدوارم كه زحماتى را كه براى من كشيديد آنان را حلال كنيد و اميدوارم كه مرا درباره اين كه نتوانستم آن زحمات را جبران كنم، مرا عفو كنيد انشاءالله. اما تو همسر مهربان، در شهادت من گريه كن براى مصيبت امام حسين(علیه السلام) و از تو خواهش میكنم فرزند مرا بزرگ كنى و پسرم را بگذاريد حوزه علميه درس بخواند و به پسرم بگوئيد خوب درس بخواند تا قلب مرا راضى كند و بتواند با علمش خدماتى را به اسلام بكند زيرا (مِدَادُ الْعُلَمَاءِ أَفْضَلُ مِنْ دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ) و اما شما برادرانم و خواهرانم؛ شما را دعوت میكنم به تقوا كه اين دعوت اسلامی است و بر پا دارى نماز جماعت و فريضههاى دين و بركنارى اختلافات و هيچ وقت دست از دامان روحانيت كوتاه نكنيد كه اسلام هر چه دارد از روحانيت دارد و اين انقلاب اسلامی را با جانها و مالهايتان يارى كنيد.. سخنم را با شما ملت شهيد پرور آغاز میكنم. اى ملت بزرگ ايران سخنانم را در چند جمله میگنجانم كه گفتههايم ملال آور نباشد، اول اين كه قدر نعمت بزرگ خداوند را بدانيد (يعنى انقلاب اسلامی ايران) و كفران نعمت نکنید كه قرآن كريم میفرمايد: ... )وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ).[2] اگر كفران نعمت كرديد و از نعمت آزادى اسلامی بهره نبرديد و اين انقلاب را رها كرديد و امام(قدس سره) را تنها گذاشتيد منتظر عذاب الهى كه بسيار سخت است، باشيد و مستولى شدن ظالم بر سرتان همچنان كه مسلمانان بعد از رحلت پيامبر اكرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مرتكب شدند و بعدها هم عقوبتى را در دنيا ديدند و اما آخرت هم كه میماند. دوم اين كه )وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا).[3] همگى با هم به ريسمان الهى متوسل شويد ... سومين جمله اقتباس از سخنان گهربار مولاى متقيان حضرت على(علیه السلام) است: اُوصيكُم بِتَقوَی اللهِ. شما را وصيت میكنم به پرهيزكارى يعنى انجام واجبات و ترك محرمات. اما پيام من براى خواهران اين است كه خود را مزين به زينت حجاب كنند و قلب حضرت فاطمه(B) و شهدا را غمگين و خدا را خشمگين نكنند. و جامعه اسلامی را به سقوط نكشانند و اين خطرى است كه انقلاب اسلامی را تهديد میكند و طراح آن هم شياطين انس يعنى (امپرياليسم) هستند و ملت شهيد پرور بر امور واقف باشند و سرنوشت خود را درباره حجاب كه به سرنوشت اسلام منتهى میشود، روشن كنند... اى پدر بزرگوارم! اثاثيه و اسباب زندگيام، فاطمه و پسرم را برايشان همان طور جدا كن و از ايشان به خوبى نگهدارى كن. براى همسرم و پسرم و يك اطاق به آنها بده و به زندگى آنها خودت رسيدگى كن تا قلب من آسوده باشد و بيست هزار تومان پول پيش كرايه مال فاطمه همسرم است و يك هزار تومان هم در خانه هست، آن را روى پول فاطمه بگذاريد و برايش طلا بخريد چون بيست و يك هزار تومان پول طلاهاى فاطمه است كه من فروختم.... اما لباسهايم را به يادگار براى پسرم نگه داريد. اما تو همسر عزيزم مرا ببخش و براى من تو گريه كن و اشك بريز و شبهاى جمعه و روزهاى جمعه دست پسرم را بگيرید و با پدرم يا پدرت به سر قبر من بيا و فاتحه براى من بخوان و به پسرم بگو كه اين قبر پدر توست كه به دست كفار كشته شده است. تو بايد با درس خواندن براى خدا روح او را شاد كنى و ادامه دهنده راه او باشى و فاطمه جان يادت نرود و بسيار با حجاب باش البته بودهاى و با حجابت روح مرا شاد كن و فراموش نكن كه من تو را فراموش نخواهم كرد. و اما پيام من براى مادرم اين است كه همسرم را دلدارى بدهى و براى شهادت من هيچ گونه ناراحتى نشان ندهى كه خدا را از دست خودت ناراحت كنى. اميدوارم كه مرا عفو كنى كه نتوانستم به تو خدمتى بكنم و در تمام عمر گرفتارىهايم را بر دوش شما انداختم. و اما پيام من براى برادران و خواهرانم اين است كه شما بايد ادامه دهنده راه شهدا باشيد و اما پيام من براى تو اى آشيخ احمد؛ اين كه تو بايد راه مرا ادامه دهى با درس خواندنت و احمد جان، اگر درس بخوانى و رشد كامل داشته باشى در جامعه خودت را میپذيرند و میتوانی مردم را هدايت كنى و اگر درس نخواندى... در اين جامعه مردم احتياجى به روحانى بىسواد ندارند. اميدوارم خوب درس بخوانى و قلب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از خود راضى كنى و اين حرفها را به فرزندم صالح بزنيد و او را تشويق به درس خواندن بكنید و وسائل درس خواندن را برايش فراهم كنيد. انشاءالله و السلام عليكم و من الله توفيقاتكم. محمد تقى حيدرى 14/8/65
خاطره:
مکرر به مادرش میگفت: مرا حلال کن و سعی میکرد که رضایت من و مادرش را فراهم کند و بارها میگفت: اگر من شهید شدم برای مسئله دنیایی مزاحم بنیاد شهید نشوید. هیچ بار نگویید ما شهید دادیم بگویید: خدا به ما شهید داده. و از همسرم خوب نگه داری کنید و بچههایم را مهربانی کنید. یک رزو که لباس روحانی پوشیده بود، مادرش گفت: تقی جان خیلی با این لباس و عمامه قشنگ شدی گفت: الان قشنگ نیست چون عمامهام سفید است مادرش گفت: چطور مادر؟ گفت: اگر این عمامه سفید یک روز تو جبهه برای جهاد در راه خدا سرخ شود با خون سرم آن وقت خیلی قشنگ میشود مادرش شروع به گریه کرد و همیشه دعایش این بود چه در قنوت نماز و چه در سجده بعد از نماز اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ و این دعا مستجاب شد الحمدالله.
1. سوره نساء، 95.
2. سوره ابراهیم، 7.
1. سوره آل عمران، 103.
روحانی شهید محمدتقی حیدری در چهاردهم شهریور 1344 در روستای موچان در استان مرکزی متولد شد. تا پایان دوره ابتدایی تحصیل کرد و پس از آن برای فراگیری علوم حوزوی راهی مدرسه علمیه حاج محمدابراهیم اراک و مدرسه امام صادق(علیه السلام) بروجرد شد. محمدتقی خیلی با تحرک، خوش اخلاق، با هوش، مهربان، زود آشنا، شوخطبع، شیکپوش و تمیز بود. خوب درس میخواند، خوب کار میکرد و هوش فراوانی داشت. ساعتسازی میکرد، لولهکشی میکرد، نجاری میکرد، خیلی خوب قرآن میخواند و خیلی خوب منبر میرفت و روضه حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) را با سوز میخواند و ارادت خاصی به اهل بیت عصمت(علیهم السلام) داشت. وقتی روضه میخواند خودش بیشتر از دیگران گریه میکرد. در ایام جوانی ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد.
شهید بزرگوار با پیروزی انقلاب سال 1358 در کمیته دانشگاه مشغول به کارشد. از طرف بسیج اراک به جبهه اعزام شد. در عملیات فتح المبین و مطلع الفجر شرکت کرد. همراه با شهید بزرگوار آنجفی و شهید بزرگوار یعقوب صیدی در عملیات کربلای سه حضور داشت و در همان عملیات دست راستش تیر خورد. ولی با شهامت مدارا میکرد. او هفت بار به جبهه اعزام شد و در زمانی که در منطقه نبود در حوزه درس میخواند. مدتی هم از طرف جهاد استان در جهاد دهنوی خنداب مشغول به کار شد. او عاشق شهادت بود و همیشه از خدا درخواست شهادت میکرد.
سرانجام شهید بزرگوار از طرف سازمان تبلیغات اسلامی اراک به عنوان مبلغ در لشکر مهندسی رزمی 42 قدر به جبهه اعزام شد و در پادگان شهید صبوری به امامت جماعت و تبلیغات مشغول میشود. یک شب جمعه با تعدادی از برادران من جمله شهید بزرگوار آهنگران به خط اول در جزیره مجنون میروند و از رزمندگان سرکشی میکنند و دعای کمیل میخوانند. چند تن از عزیزان رزمنده گفتند: آن شب این شهید از شهادت و نعمتهای خدا برای شهدا و از اجر شهادت و بهشت و باغ رضوان صحبت کرد. چنان ما محو گفتههای این شهید شده بودیم که تا نزدیک به صبح گوش به حرفهای او میدادیم. صبح به چند سنگر سرکشی میکنند و سپس با تویوتا به خاکریزهای جلو میروند. بچهها منتظرند که شهید بزرگوار بیاید و اقامه نماز کنند ولی خیلی طول میکشد بعد از ساعتی یکی از رزمندگان خبر میدهند که حاج آقا بر اثر اصابت ترکش خمپاره به قلبش به شهادت رسیده است.