زمستان بود اما قدوم علی خانه ما را بهاری کرد. هوای تهران برایم رنگ و بوی بهار داشت. من و مادرش خوشحال بودیم که خداوند به ما پسری عطا کرده. حس خوبی در دلم میجوشید و مطمئن بودم که فرزندم باعث افتخار و سربلندیام در دو دنیا خواهد شد. اول دیماه سال 1344 بود. علی تا پنجم دبستان درس خواند و پس از آن در کارهای کشاورزی مرا یاری میکرد. همیشه دلسوزانه کنارم بود و با تمام وجود حرمت مرا حفظ میکرد. لبخند جز جدانشدنی صورت مهربانش بود. در سن نوجوانی کارگری میکرد و در مخارج خانه یاریمان میداد. و حالا قد رشیدش حاکی از جوانیاش بود و لباس مقدس سربازی برازنده وجود مهربانش. در پادگان قدیر اصفهان آموزش دید و در گردان ادوات از لشکر 14 امام حسین(علیه السلام) پاسدار وظیفه بود که به کردستان اعزام شد. میدانستم در هر لباسی که باشد، رو سفیدم میکند. قرآن همیشه ذکر لبش بود. و من مطمئن بودم که قرآن یاور علی است. عاشق رهبر انقلاب امام خمینی(قدس سره) بود و تمام تلاشش را میکرد تا روی زیبای امام(قدس سره) را به همه ما بشناساند. چشم دلش باز بود زیباییها را زودتر از ما درک میکرد و زمانی که در دهم اردیبهشتماه سال 1366 خبر شهادتش را برای ما آوردند و شنیدیم که در شهر بانه ترکش خمپارهها به شکمش نشسته تازه فهمیدیم علی خیلی جلوتر از ما بوده پس سعی کردیم به امام(قدس سره) نزدیکتر باشیم تا خون علی و علیها بیثمر نماند.