بسم الله الرحمن الرحیم
( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ ).[1]
و كسانى كه در راه ما كوشيدهاند به يقين راههاى خود را بر آنان مىنماييم و در حقيقت خدا با نيكوكاران است.
هم اکنون که به یاری پروردگار توفیق یافتم و وارد جبهه شدم، امیدوارم اگر خودم نتوانستم برای آنان مفید باشم بلکه بتوانم با دادن خونم در این راه که در برابر آنان ارزشی ندارد، مؤثر باشم. خوشحالم که توانستم به فرمان رهبر عالیقدر جهان تشیع، امام خمینی(قدس سره) لبیک گویم و از تمام ملت ایران میخواهم تا از امام خمینی(قدس سره) پیروی کنند و اگر در این راه شهید شوند به سعادت جاودانی خواهند رسید.
چند وصیت خصوصی دارم در ذیل میآید و از پدر و مادر و یا برادرانم میخواهم که به آن عمل نمایند:
- ۵۰۰ تومان به غلامعلی رضوانی بدهکار هستم (یکی از طلبههای آشتیان).
- ۵۰ تومان به نورالله محمدی بدهکار هستم.
- سه روز روزه به گردنم میباشد.
1. سوره عنکبوت، 69.
شهید علیاصغر عمرآبادی در تاریخ دهم خردادماه سال 1339 در روستای عمرآباد از توابع اراک در خانوادهای مذهبی، دیده به جهان گشود. در روستا وارد مدرسهی ابتدایی شد. بازیگوشیهای کودکانهاش سبب این شد که دو سال دیرتر دوره ابتدایی را به پایان برساند. به کلاس اول راهنمایی رفت. اول راهنمایی را در مدرسه ناصرخسرو ابراهیمآباد خواند و کلاس دوم را به آشتیان رفت و همزمانی که به مدرسه میرفت در مدرسه علمیه هم مشغول به تحصیل شد.
از نظر اخلاقی بسیار عاطفی و ساده بود و بیآلایش و از روحیه بسیار قوی نسبت به ایمانی که به خداوند داشت برخوردار بود و نسبت به همنوعان خود رئوف و مهربان بود. به کتابهای شهید مطهری و آیتالله طالقانی و ... و کتابهای روانشناسی و اسلامشناسی علاقه خاصی داشت. برخوردش با خانواده و نزدیکانش بسیار بیتکبر و ساده بود و مهربان و هیچ موقع دوست نداشت که کسی از او دلخور شود.
قبل از انقلاب برای برپایی راهپیماییهای علیه رژیم شاه بسیار تلاش مینمود و در مبارزات بسیار فعال بود. اعلامیهها و سخنرانیهای امام خمینی(قدس سره) کبیر را از قم میگرفت و آنها را شبانه در روستا پخش میکرد. با وجود ترس و بیمناک بودن برخی مردم روستا از وجود اعلامیهها در منازلشان باز هم سعی در آگاه کردن مردم روستا داشت و دست از تلاش نمیکشید.
سال آخر دبیرستان بود که جنگ شروع شد. با وجود اصرارهای خانوادهاش مبنی بر اخذ دیپلم، خودش عازم جبهههای نبرد شد و همیشه میگفت: شهادت نیازی به دیپلم ندارد. به عنوان روحانی و مبلغ قرارگاه عملیاتی سپاه مریوان به جبهه اعزام شد و در آنجا چندین ماه از مرز و بوم کشورش دفاع کرد و در نهایت در هفتم اردیبهشتماه سال 1360 در تک دشمن در نوسود کردستان ترکشهای خمپاره، بدن نازنینش را شکافت و علیاصغر به آرزویش رسید و شهید شد. پیکر مطهرش را در زادگاهش به خاک سپردند.