باورم نمیشد که قد کشیده و در مقابل من ایستاده باشد. کودک دیروز حالا مرد شده بود و در لباس غیرت و مردانگی میدرخشید. او نقاش عشق شده بود و در راه عشق قدم بر میداشت تا به معشوق برسد. من زیر لب دعا میخواندم و از خدا میخواستم به سلامت بر گردد و او با مهربانی نگاهم میکرد. مقابل چشمانم چرخی زد و آرام پرسید:
- چطوره مادر؟
لبخند زدم اما در دلم غوغا بود. ترس و رعب و وحشت در دل همه خانه کرده بود و هر کس جوانش را به جبهه راهی میکرد از نیامدنش وحشتزده میشد و حالا محمدحسن باید این راه را میرفت. او با قدمهایی استوار به سمت جبهههای نبرد گام بر میداشت و من به گذشته سفر میکردم:
پنجمین روز از خردادماه سال 1345 بود که در روستای مجد آباد متولد شد. نامش را محمدحسن گذاشتیم محمدحسن نیکچه فراهانی، فرزند دومم بود و نور دیده من و پدرش فرزندی که با آمدنش چراغ خانهمان بیش از پیش فروزان شد و عشق در زندگیمان سرک کشید. در ششسالگی وارد دبستان شد و تا پنجم دبستان درس خواند اما پس از آن ادامه تحصیل نداد و برای کمک به امرار معاش خانواده وارد کار شد. مرد شده بود و تلاش میکرد نقشی در تأمین مایحتاج زندگی داشته باشد. خیاط بود و با کار و تلاش روزی خود را به دست میآورد. در اوایل سال 1366 ازدواج کرد و چند روز بعد جهت انجام خدمت مقدس سربازی عازم پادگان آموزشی شد. پس از پایان دوره آموزشی در تیپ دوم خاش از لشکر 88 زاهدان که در آن زمان در جبهه غرب مستقر بود ادامه خدمت داد. این سرباز رشید اسلام در بیست و ششم شهریورماه همان سال هنگام درگیری با دشمن بر اثر اصابت ترکش در منطقه سومار به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید پس از تشییع در مشهد زلف آباد فراهان به خاک سپرده شد.