به نام خدا
(خدایا شهادت را در راه خودت نصیب من گردان که شیرینترین مرگهاست).
به نام او که همه چیز از اوست، به نام او که زنده به اویم، به نام او که از اویم، زنده بودنم به خاطر اوست، بودنم از اوست، رفتنم از اوست.
یادم اوست، جانم اوست، معشوقم اوست، معبودم اوست، مقصودم اوست، مرادم اوست. احساسش میکنم با ذرهذره وجودم، با تمام سلولهایم احساسش میکنم اما بیانش نتوانم کرد.
با درود و سلام بیکران به خمینی(قدس سره) رهبر بزرگ اسلام و انقلاب اسلامی ایران که به حق نجاتبخش ملت ایران از ظلم و فساد است و با سلام به پدر و مادرم که به حق نتوانم زحمتهای فراوان شما را فراموش کنم، چون خیلی برایم زحمت کشیدید. پدر و مادر عزیزم! من بنا به فرمان خدا که بهترین کارها جهاد در راه خداست، و بنا به مسئولیتی که داشتم برای رضای خدا و برای نابودی دشمنان اسلام به جنگ کفار رفتم تا بتوانم قدمی کوتاه برای اسلام بردارم و خدا را از خود راضی کنم.
پدر مادر عزیزم مرا ببخشید چون ممکن است دیگر شما را نبینم.
پدر و مادرم سعی کنید که خواهر کوچکترم را آنطور که اسلام میخواهد، تربیت کنید چون وظیفه شما در تربیت فرزندانتان خیلی مهم است و باید به نحو احسن انجام وظیفه کنید.
ای مادرم کوه باش و همچو کوه استوار باش، لحظهای از مناجات و یاد خدا و دعا برای رزمندگان اسلام غافل نشوی، برادرانم سعی کنید هوشیار باشید و سعی کنید آنچه که اسلام و قرآن میخواهد، عمل کنید چون تمام چیزها در قرآن نهفته است و سعی کنید در راه خدا از مال و جان خود دریغ نکنید و خواهرم را شما باید به راه راست هدایت کنید و نماز یادش دهید.
سخنی با ورزشکاران و دوستانم که همیشه سعی کنید علی(علیه السلام) وار ورزش کنید همچو تختی و لحظهای از نماز غافل نشوید، چون که خدا آنقدر به ما نعمت داده و حتماً نماز را بپا دارید. زمانی که یک دانشمند یک اختراع میکند، هزارها تبریک برایش مینویسند، از دور و نزدیک و خیلی انسان باید نمکنشناس باشد که شکر آنقدر نعمتهای خدا را نکنیم و نمک بخوریم و نمکدان را بشکنیم، چون انسان زمانی که نمکی را خورد نمکدان را نباید بشکند، دوست دارم در راه خدا کشته شوم چون به ندای رهبرم لبیک گویم و راه شهدا و مفقودین همچو ناصری، اورنگ، صالح رعیتی، و بقیه را که حالا بدن عزیزشان به خانوادهشان نرسیده دنبال کنم نه به خاطر پست و مقام، شهرت و نه به خاطر چیزهای دیگر اگر خدا قبول کند فقط مخلصانه برای خدا، از خدا میخواهم این جان ناقابل را قبول کند در راهش.
در آخر از همه دوستان و آشنایان معلمها، فامیلها، طلب حلال خواهی میکنم. به بزرگی خودتان و کوچکی من مرا ببخشید.
پیامی برای مردم شهرم ندارم چون پیام امام(قدس سره) و سخنانش جای هیچ صحبتی را نمیگذارد و اگر سخنان امام(قدس سره) را گوش دهیم همه مسائل حل میشود.
اینجانب سعید گودرزی 3 روز روزه بدهکارم و وصیت دارم که هزار تومان به فقرا و هزار تومان به جبهه جنگ کمک کنید و از بنیاد شهید هیچچیزی نگیرید. حتی یک نوک سوزن، اگر بگیرید از شما راضی نیستم.
سعید گودرزی - 21/12/1363.[1]
1. تشنگان وصال، ص ۶۳.
شهید محمد گودرزی در اولین روز از آبان ماه سال ۱۳۴۶ در شهرستان ساوه به دنیا آمد. نامش را محمد گذاشتند ولی در خانه او را سعید صدا میزدند. درسهایش را در دبستان و راهنمایی و هنرستان فنی شهید اسدی در ساوه به پایان رساند. او از همان ابتدا علاقه بسیار زیادی به ورزش و بهویژه فوتبال داشت و عضو تیم فوتبال شهرستان و همچنین تیم منتخب نوجوانان استان بود. در سال ۱۳۶۲ با تیم استان مرکزی به نایب قهرمان کشور رسید.
او فردی مذهبی، سختکوش و متعهد و پایبند به ارزشهای اسلامی بود و در راهپیماییهای قبل از انقلاب با وجود سن کم حضور فعال داشت. بعد از پیروزی انقلاب در بسیج فعالیت گسترده را شروع کرد و چه بسا شبها که نگهبانی میداد و با شروع جنگ تحمیلی به خاطر اینکه به جبهه اعزام شود چند بار شناسنامه عوض کرد تا به سن قانونی برسد و در حدود ۲ و نیم سال در جبهههای حق علیه باطل حضور داشت. در آذرماه 1361 در جبهه مجروح شد.
ابتدا در اصفهان و بعد در بیمارستان ساوه بستری شد و بعد از طی دوره نقاهت با وجود اینکه در بدنش ترکش وجود داشت به جبهه رفت. در کنار سنگر جهاد در سنگر علم نیز فعالیت داشت و درس خود را ادامه میداد. در هنرستان شهید اسدی تا سال سوم رشته اتومکانیک تحصیل کرد.
در جبهه مدتی در گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و چند ماه هم در واحد اطلاعات و عملیات لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) حضور داشت تا در بیست و چهارم اسفندماه 1363 در عملیات بدر در شرق دجله به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.