نگاهها به پنجره دوخته شده بود. برگها یکی یکی از روی درختان خود را به نسیم میسپارند. یکیشان زرد و خشک، یکیشان سبز و خشک و دیگری سرخ رنگ. نگاهها به برگ سرخ افتاد. یک روز هم برگ عمر ما هم از درخت زندگی میافتد و چه بسا زودتر از آنی که فکرش را بکنیم. روزی که خود خبر نداریم و از رگ گردن به ما نزدیکتر است. روزی که به زندگی ما خاتمه مییابد و پروندهی اعمال ما بسته میشود. ای کاش بعد از بسته شدن دفتر زندگی، آغازی خوب در انتظار ما باشد.
او در سیام دیماه سال 1347 در روستای نمک کور چشمهای زیبایش را به روی زندگی گشود. در خانوادهای اهل دیانت و دوستی اهلبیت(علیهم السلام) بالید و هم از آغاز، رؤیاهایی کودکانهاش را با کار در مزارع کشاورزی در هم آمیخت و دست در دستان پدر، زحمت شغل کشاورزی و دامداری و زندگی در روستا را تجربه کرد و مردی آموخت. مادرش قالیبافی میکرد و با مهر و محبت، محمد را در دامان مادرانهاش میپرورید و تعالیم دینی و قرآنی را در گوشش زمزمه میکرد و او را برای روزهای روشن آماده میکرد. در روستا مدرسه را آغاز نمود و تا پایان دوره راهنمایی درس را ادامه داد. پسری آرام و متین و با وقار بود. درسش که تمام شد، به طور جدیتری به کمک پدر شتافت و بعد از مدتی تا در شغل تانکسازی مشغول شد و در این حرفه به خوبی کار کرد.
زمان سربازی فرا رسید. جدا شدن از خانواده برایش سخت بود؛ ولی دل به راهی داده بود که از همه چیز برایش مهمتر بود. به لشکر 77 ارتش پیوست. نوبت جانبازی و سربازی بود. دلاوریها نمود تا سرانجام در بیست و یکمین روز از تیرماه سال 1367 در منطقه فکه به شهادت رسید. پیکر مطهرش را بعد از ماهها دوری از وطن، در ششم اسفندماه سال 1367 شناسایی کردند و در روستای نمک کور به خاک سپردند تا آرامشی ابدی داشته باشد.