بسم الله الرحمن الرحیم
امام رضا(علیه السلام) میفرماید:
سلاح پیغمبر را به دست گیرید. پرسیدند سلاح پیغمبر چیست؟ فرمودند: دعا است.
سلام و درود به امام(قدس سره) امت و سلام و درود بر شهدای راه حق که راه جانبازی حق را در جوار خودشان دادند. سلام و درود بر پیامبران که درس شهادت را به ما یاد دادند و رفتند. سلام و درود بر آنهایی که درس شهادت را آموختند و نگذاشتند راه حسین(علیه السلام) از بین برود. شما عزیزان باید سلاح امام(قدس سره) را به دست گیرید و نگذارید رهنمودهای امام(قدس سره) از بین برود و شما باید گوش به فرمان آن رهبر عزیزمان باشید که این انقلاب اسلامی پا بر جا بماند و چیزی که همیشه باید در ذهن مسلمان باشد، دعای کمیل و تمام این دعاها هستند که ما را به این درجه رساندهاند و شماها باید آنقدر شور این دعاها برده باشید که به لقاءالله پیوسته باشید. امام(قدس سره) هسته انقلاب است، مبادا امام(قدس سره) را تنها بگذارید که نایب صاحبالزمان مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میباشد.
مادرم مبادا در عزای من سیاه بپوشید و شما خواهرانم و همسرم، تو هم مرا باید حلال کنی و از خواهرانم میخواهم که اسلحه خود که قلم میباشد، در دست بگیرند و در سنگر بمانند. مادر من از تو میخواهم که شیرت را حلال کنی و خیلی خیلی شما حق بر گردن من داری و باید مانند زینب(علیها السلام) و زینبهای زمان صبور باشی. چه خوشا آنانی که رفتند و در این راه شهید شدند و خدا این جان را به ما داده است چه بهتر که فدای اهداف خداوند شود و تو ای همسر عزیزم! میخواهم که مرا حلال کنی ... از مردم روستا حلالیت میطلبم و میخواهم که مخصوصاً برادران بسیج مرا حلال کنند.
چه خوب است پدران و مادرانی که فرزندان خود را به این راه میفرستند و خود چون حسین(علیه السلام) و مادران چون زینب(علیها السلام) میباشند. مادر جان فردا با زینب(علیها السلام) محشور میشوید. بخند تا دشمن اسلام بگرید و افتخار کن که شما هدیه نا قابلی داشتید و تقدیم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و راه انقلاب کردید. میدانم که پدر و مادر جان شما با دستهای پینهبسته کار کردید و زحمت کشیدید و مرا بزرگ کردید و باز هم از شما حلالیت میطلبم. پدرم مبادا اسلحه رزم مرا بر زمین بگذاری... .
شهید محمد قضات در یکم فروردینماه سال 1344 در روستای حرآباد از توابع شهرستان اراک و در خانوادهای روستایی که اهل تلاش و کار بودند، دیده به جهان هستی گشود. در کارهای کشاورزی به کمک پدرش میرفت تا پای به مدرسه گذاشت و شروع به تعلیم علم و دانش کرد. تا کلاس سوم راهنمایی بیشتر درس نخواند و پس از آن در مزرعه کار میکرد تا در امرار معاش خانوادهاش سهمی داشته باشد. محمد در سالهای دفاع مقدس به بسیج پیوست و پس از چند مرحله اعزام به مناطق جنگی با پوشیدن لباس سبز پاسداری به عضویت رسمی سپاه درآمد. او در سال 1362 ازدواج کرد و در هنگام شهادت یک پسر داشت.
تازه از جبهه برگشته بود و قصد داشت به زودی هم به جبهه برود. زمزمههایی در زیر لب داشت. از دوستان از دست رفتهاش یاد میکرد. صبح زود از خواب بیدار میشد و با خدای خود به راز و نیاز مشغول میشد. قطرات اشک از چشمان پاکش جاری بود. بیشتر تحمل نکرد و دوباره عازم جبهه شد. در آخرین روزها به عنوان مسئول تبلیغات گردان زرهی در لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) خدمت میکرد که در بیست و یکم اردیبهشتماه سال 1361 در حین عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپردند.