سخن از اسطوره تقوا و فضیلت، نمونه ایثار و جانبازی، تجسم اخلاق و عرفان، مظهر تعهد و عشق و خلوص است؛ سخن را پاسداری حقیقی و یاوری واقعی و پیروی صادق در مکتب قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) است.
شهید علی عینی این چهره محبوب و دوستداشتنی، این یار آشنای بسیجیان، این مربی والا قدر که ارشادها و راهنماییهایش هنوز در اذهان و قلبها جای دارد.
ایستادی، چونان قلهای سرافراز؛ آن سان که کوهها به پای استواری تو، سر خویش فرو بردند و به درههای عمیق شرم ریختند! زمین، طنین گامهایت را هنوز در خویش احساس میکند؛ گامهایی که رعشه بر جان دشمن میافکند ... تو از کدام قبیله بودی که دل به قبله دوست دادی و در نمازی خونین، بالهای قنوت بر گشودی و پرواز در ملکوت رستگاری را به تجربت نشستی ...؟ ای سرو سرافراز! به حیرتم که کدام تیر از تبار شکست، توانست تو را بر خاک افکند؟
زمین و زمان، صلابت نگاهت را که آمیزهای از خشم و لبخند بود ... .
مهابت گامهایت را، که به استواری معیاری تازه بخشید ... .
تلاوت صدایت را، که معطر از فریاد و مناجات بود ... و ... .
همه را همچون امانتی مقدس پاس خواهد داشت.
علی عزیز در اول دیماه سال 1344 در خانوادهای معتقد از تبار حسین(علیه السلام) در تهران، دیده به جهان گشود. گویی از همان ابتدا خدایش او را برگزیده بود. در طی دوران کودکی و تحصیل، فردی بسیار منضبط و مقید به پاکی و پاکیزگی بود. در تمام دوران جوانی و نوجوانی، پدر و مادر نهایت رضایت را از او داشتند و چون همه نیکان، با افراد خانواده و اقوام بسیار مهربان بود. و از ویژگیهایی بارز ایشان در این دوران، مهربانی، لطافت، تقوا و غیرت بیش از حدی بود که نسبت به رعایت مسائل اخلاقی داشتند. با توجه به اینکه جوانی بیش نبود ولی به راستی عارف بالله و عاشق امام حسین(علیه السلام) و شیفته اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) بود. ششساله بود که محیط مدرسه را درک کرد. از هوش و استعداد قابل توجهی برخوردار بود. بسیاری از سجایای اخلاقی، از همان دوران طفولیت در او دیده میشد و در دوران تحصیل روزها درس میخواند و بقیه اوقات بیکاری را صرف کمک به خانواده میکرد. به پدر در کشاورزی و به مادر در کارهای خانه و تدابیر منزل، ساخت منزل مسکونی با نظارت و سرپرستی دقیق ایشان انجام میگرفت.
شهید والامقام با ویژگیهای خاص خود، رنگ الهی به زندگی خود بخشیده بود. او در دین نیرومند و نرمخو و دوراندیش و در کسب دانش، حریص و در عبادت، خاشع و در راه صداقت، با نشاط و دارای ایمانی مملو از یقین و علم توأم با حلم و طالب حلال و از طمع به دور و مخلصانه، اعمال نیک انجام میداد و همتش سپاسگزاری بود و تمام فکرش یاد خدا بود. در دوران تحصیل در هنرستان سال آخر قبل از امتحانات به اولین میعادگاه خود یعنی بسیج و انجمن اسلامی وارد شد و در این دو نهاد مقدس حضور پر تلاش و صادقانهای داشت. و پس خویش را به دریای معارف و حقایق دینی در مقام جهاد و عمل میزند و از این تاریخ به ندای هل من ناصر امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا و امام امت، خمینی کبیر(قدس سره) لبیک میگوید و داوطلبانه عازم جبهههای حق علیه باطل میشود. و برای سیر و سلوک خود به جانب معرفت الله، عرصهای دیگر را به روی خود میگشاید و عاشقانه در عملیات غرورآفرین خیبر حاضر شد و در گردانهای رزمی و زرهی در کنار دیگر همرزمان حضور یافت و مانند شمع فروزانی در جمع رزمندگان پرتو افشانی میکرد. او طالب کلمات معنوی هستی و سالک طریق آخرت و مهاجر الله شد. روحش شاد، یادش جاودانه، راهش پر رهرو باد.
بعد از اعزام ایشان در سال 1361 سه اعزام دیگر نیز داشت و در دومین اعزام و نبرد خود از ناحیه پا و زانو مجروح شد و به بیمارستان انتقال داده شد. ایشان مدتی در بیمارستان قدس اراک بستری بودند و بعد از عمل جراحی که بر روی پای ایشان انجام گرفت، نتوانست در جبهه حاضر شود و اینجا بود که قرار او به بیقراری تبدیل شد و مادام حرف از جبهه میزد و میگفت: ماندن من اینجا بیهوده است، جبهه به من نیاز دارد. و بالاخره بعد از بهبود کامل و در هنگام اعزام آخر، به عنوان بسیجی گردان علی بن ابیطالب(علیهما السلام) و وداع با عزیزان خطاب پدر نسبت به پسر اینگونه آغاز شد: تو که بیشتر از دو روز نیست که عقد کردهای، پسر جان بمان، عروسیات را بگیر و برو. تو بهترین پسر من هستی و میخواهم عروسیات را ببینم. در جواب پدر خاضعانه و خالصانه گفت: پدر جان! هر چیزی در شرع خمسی دارد و تو نیز 6 پسر داری و من خمس آنها هستم و باید در راه خدا و حق بروم و اگر خدا بخواهد و شما دعا کنید به شهادت برسم و این خمس ادا میشود. و ... و مگر ما خیلی از آنها بالاتر هستیم ... صبور باش و به خدا توکل کن که یاد او آرامشبخش قلبها و دلهاست. آری این سر و قامت در همان غروبی که رفت، غروب کرد و دیگر برنگشت و به مدت 14 سال عنوان گمنام و مفقودالاثر بود که این انتظار بالاخره به پایان آمد و در تاریخ 2/5/1376 به وطن رجعت کرد و پیکر پاک و مقدسش، عروج ملکوتیاش دوباره در آغوش وطن و خانواده آرام گرفت. و هوای میهن اسلامی را عطرآگین کرد.