جنگ که شروع شد، دلاوران خمینی(7) و خاکی پوشان حسینی(A) به راه افتادند. زمین مباهات میکرد، آسمان به خود میبالید، گلستان لالهها برای پرورش آماده بود و خاک متبرک به قدومشان، خورشید نظارهگر حضورشان و خون پرورشدهنده روحشان. آفرین بر چنین مردانی که بیمحابا عازم شدند تا ایران اسلامی سربلند بماند.
شهید ابوتراب کارچانی فرزند ابوطالب در اولین روز از تیرماه سال 1324 در روستای کارچان از توابع شهرستان اراک و در خانوادهای مذهبی و متدین، دیده به جهان هستی گشود. علوم دینی را فرا گرفت و تحصیلات را هم در حد خواندن و نوشتن میدانست. شهید ابوتراب کارچانی در سن 20 سالگی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج سه دختر و سه پسر است. او در تهران پیمانکار ساختمانی بود.
فرزندش میگوید: وقتی مجروح شده بود در روزی که به عیادت پدرم به اصفهان رفته بودم تا وارد اتاق شدم، شروع به گریه کردم. پدرم گفت: مگر چه شده که گریه میکنی؟ با وجود اینکه ترکش تمام شکم و دست او را از بین برده بود. آنچنان روحیه بالایی داشت که میگفت: من سالم هستم شماها چرا گریه میکنید. میگفت: پشت امام(7) را خالی نکنید. با آن حال هنوز سفارش جنگ را میکرد.
همسرش میگوید: روزی که انقلاب به پیروزی رسید و امام(7) به میهن بازگشت، با پخش شربت و شیرینی از استقبالکنندگان پذیرایی میکرد. پس از شروع جنگ تحمیلی به عضویت سپاه درآمد و بلافاصله عازم جبهه شد. او پس از نزدیک به چهار سال حضور متناوب در مناطق عملیاتی از طریق لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) در سوم اردیبهشتماه سال 1364 در منطقه طلائیه به شدت مجروح شد و پس از نوزده روز یعنی بیست و دوم اردیبهشتماه سال 1364 بر اثر شدت جراحات وارده به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.