اکنون که قلم بر دست گرفته و مشغول نوشتن وصیتنامهام میباشم، در کنار دیگر رزمندگان که مشغول مبارزه با استکبار جهانی دشمنان اسلام و قرآن هستند، میباشم و میدانم که خداوند، اگر لیاقتش را داشته باشم، آرزوی قلبم را برآورده خواهد کرد و من به درجه رفیع شهادت نائل خواهم گشت. هر چند من گناهکارم؛ اما بدانید که بزرگترین گناه نزد خداوند همانا نا امیدی از درگاه اوست. درست که ما معصیتکاریم، ما نافرمانی کردهایم؛ ولی فضل و کرم خداوند در مقابل گناهان ما مانند قطرهای است که در مقابل دریا. ما هر قدر گناه کرده باشیم؛ اگر توبه کنیم خداوند، بخشنده و مهربان میبخشد. این را هم باید بدانیم که یا زود یا دیر از این دنیای فانی و فریب دهنده رفتنی هستیم و هر کسی به نحوی یکی در بستر میمیرد و یکی را اعدام میکنند، به جرم اینکه به اسلام خیانت میکنند، چه بهتر که انسانی در راه اسلام و برای یاری نمودن دین خدا کشته میشوند. اکنون اسلام در خطر است و وظیفه ما این است که دفاع کنیم و با دشمنان خدا بجنگیم و به خاطر اسلام حاضر هستیم مانند آقایمان و مولایمان، اباعبدالله الحسین(علیه السلام) از همه چیز خود بگذریم و اگر درخت نونهال اسلام که تا به حال با خون شهیدانی مانند پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و علی بن ابیطالب(علیهما السلام) و دیگر امامان و معصومین آبیاری شد، احتیاج به خون داشته باشد ... ما هم از جان خود که دارایی جز آن نداریم، میگذریم و آن را به اسلام هدیه میکنیم. انشاءالله. ما که از امام حسین(علیه السلام) عزیزتر نیستیم یا خانواده ما و بچههای ما که از بچههای امام حسین(علیه السلام) عزیزتر نیستند. تمام هستی ما فدای اسلام. یک جان که چیزی نیست که ما از آن مضایقه کنیم. در اینجا یاد فرزند عزیز اباعبدالله(علیه السلام) میافتم که در شب عاشورا امام حسین(علیه السلام) از علیاکبر(علیه السلام) سؤال میکند: علی جان مرگ در پیش تو چگونه است؟ میفرماید: مگر ما بر حق نیستیم؟ جواب میدهد چرا. میفرماید: پس این مرگ برای من از عسل شیرینتر است. برادران امروز، روز عمل است و فردا، روز حساب. امروز اسلام به ما احتیاج دارد و بر هر فرد مسلمان واجب است که به جبهه برود و از اسلام دفاع کند. اکنون حسین(علیه السلام) زمان، نایب بر حق ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ندای هل من ناصر ینصرنی را میخواند. مانند روز عاشورا و اکنون موقع عمل است اگر امروز لبیک نگفتی فردای قیامت پیش پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) سرافکندهای.
برادر عزیزم، سلام ناقابل برادر کوچک خود را بپذیر و در این چند سال که در خدمت شما بودم، اشتباهاتی که من کردهام، به بزرگواری خودتان مرا ببخشید و برای من طلب آمرزش کن. مادر عزیزم، معلم ارجمندم، ای تنها کسی که تمام عمرت را به پای من گذراندی و به خاطر من تمام رنجها را تحمل کردی، سلام ناقابل مرا بپذیر و بر بنده منتگذار. امیدوارم مرا که در طول زندگی حتی برای یکبار هم نتوانستم شما را خوشحال کنم، ببخشی و برای من طلب آمرزش از خداوند بزرگ بکنی. همشیره عزیزم، خواهر گرامیام، امیدوارم که سلام ناقابل مرا بپذیری و بر بنده منتگذاری. امیدوارم که در طول زندگی خطاهایی که از من سر زده، مرا ببخشید و از خداوند جهان برای من طلب آمرزش کنی. همسر عزیزم، ای شریک زندگی من، ای محرم رازهای درونی من و ای کسی که در شادی و غم من شریک بودی و با تمام سختیهای زندگی من ساختی، امیدوارم که سلام ناقابل مرا بپذیری و بر بنده منتگذاری و در این چند سال که باهم بودهایم و سختیهای زندگی تحمل کردی، مرا ببخشی و از خدا برای من طلب آمرزش کن. برادر عزیزم، ای آن کسی که بعد از پدرم، پدری مرا و خانواده ما را به عهده گرفتی و مانند پدر تمام سختیهای زندگی را یک به یک تحمل کردی تا زندگی ما را سر و سامان بدهی، اکنون مسئولیت شما بیشتر شد چون سرپرست خانواده هستی. ما اول به امید خدا و بعد به امید شما هستیم. امیدوارم که با نبودن من جای خالی مرا در خانه پر کنی. طوری که خانواده و بچههایم دوری مرا احساس نکنند. انشاءالله. و اگر خواستی برای من گریه کنی به یاد اباعبدالله الحسین(علیه السلام) که همه اهلبیت(علیهم السلام) و یاران عزیز خود را از دست داد حتی ششماههاش علیاصغر(علیه السلام).
امروز اسلام به شما جوانان احتیاج دارد. شما باید به «هل من ناصر ینصرنی» حسین(علیه السلام) زمان لبیک بگویید و اگر به یاری اسلام به پا نخیزید؛ فردای قیامت باید جوابگو باشید. تمامی شهیدان و اسیران و مفقودین و خانواده اینها از شما سؤال میکنند: چرا به یاری ما نیامدید. و ای خواهرانی که بعد از چند سال جنگ و انقلاب هنوز هم خود را عوض نکردهاید، از خواب غفلت بیدار شوید و شما برادرانی که در جمهوری اسلامی مسئولیت دارید؛ اگر کمکاری کنید یا حق کسی را پایمال کنید باید فردای قیامت جوابگو باشید.
شهید علیاصغر عیوضی در سیزدهم مردادماه سال 1340 در روستای موچان، از روستاهای زیبا و سرسبز تابع شهرستان شازند در خانوادهای مذهبی و روستایی که کار و تلاش را برای خویش انتخاب کرده بودند، دیده به جهان گشود.
دوران کودکیاش را در دامان پدر و مادر و در فضای دوستی و محبت حاکم بر روستا سپری میکرد و در همان سالها توانست از تجربیات و داشتهها و دانستههای خانوادهاش کمال استفاده را ببرد و زندگیاش را بر مدار احکام الهی و شرعیات دینی و اسلام و آیین مسلمانی و مهربانی بسازد. برای تحصیل مجبور بود از روستای موچان به روستای هفته بیاید و در این روستا تحصیل کند و تا کلاس پنجم ادامه داد؛ ولی چون کلاسهای بالاتر نبود، مجبور به ترک تحصیل شد و به نجاری روی آورد و در کنار خانواده نیز کشاورزی میکرد. در سال 1361 ازدواج کرد که ثمره این وصلت شیرین، دو پسر بود.
علیاصغر در سالهای جنگ تحمیلی به عنوان داوطلب و نیروی مردمی به بسیج رفت و بعد از نامنویسی به عنوان بسیجی گردان امام حسین(علیه السلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) به جبهه اعزام شد. حدود نه ماه در جبههها بود و در این مدت در عملیاتهای مختلفی هم شرکت کرد تا سرانجام در منطقه عملیاتی جزیره بوارین در حین عملیات کربلای 4 در چهارم دیماه سال 1365 به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در روستای موچان به خاک سپردند.