بسم الله الرحمن الرحیم
( الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ).
همان كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد.
با سلام بر حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نائب برحقش، فریاد سرخ مظلومان تاریخ، انسان استوارتر از کوه، پر فروغتر از خورشید، امام خمینی(قدس سره)، سلام بر شما، ای امت حزباللهی، امت همیشه در صحنه که ابرقدرتها را در تعجبی مهیب فرو بردهاید، چرا که تنها با سلاح ایمان به مقابله با منافقین و کفار میروید و آن هنگام که آیتالله بهشتی و یارانش را شهید میکنند، فریاد میزنید: مرگ بر آمریکا، مرگ بر منافقین و بعد از این که آیتالله دستغیب را تکهتکه میکنند، صفوف نماز جمعه را فشردهتر میکنید.
سلام بر پدر و مادر و خواهران و برادران عزیزم، امیدوارم که همواره پیرو ولایتفقیه که همان حاکمیت الله بر روی زمین است، باشید و صبر داشته باشید که خداوند صابران را دوست میدارد و بدانید که من آگاهانه این راه را در پیش گرفتم و در این راه هدفم الله و شعارم لا اله الا الله میباشد.
( وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ).
بسیجی شجاع و دلاورمرد عرصه ایثار و شهادت، شهید محسن نیکویی، در روزهای پایانی اردیبهشتماه سال 1347 در یک خانواده مذهبی در شهرستان محلات، دیده به جهان گشود. در سن ششسالگی به محیط علم و دانش پا نهاد، دوره ابتدایی را با موفقیت به پایان رسانید.
دوران ابتداییاش مصادف گشت با آغاز انقلاب شکوهمند اسلامی. محسن علیرغم کمی سن همیشه در تظاهرات و مراسمها همپای دیگران شرکت میکرد و حتی چندین مرتبه از سوی عوامل رژیم طاغوت مورد ضرب و شتم قرار گرفت؛ ولی هیچگاه احساس خستگی نمیکرد. یک روز قطعه سنگی به طرف یک جیپ ارتشی پرتاب کرد و شیشه جلوی آن را شکست. سال دوم راهنمایی را تمام کرده بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد هنوز سیزدهمین شکوفه حیات پر بارش نشکفته بود که عزم مصاف کافران نمود؛ ولی به دلیل کمی سن از اعزام او به جبهه جلوگیری شد.
در آن دوران در باشگاه کشتی شهرش به ورزش قهرمانان روی آورده بود و بیشتر وقتش را صرف ورزش میکرد؛ اما او روحی بس والاتر داشت و مقصودش را تنها در جبهه مییافت و هیچچیز حتی کمی سن را مانع رسیدن به مقصودش نمیدانست؛ به همین خاطر بدون اطلاع خانوادهاش به سوی قم شتافت تا از آن جا به جبهه اعزام شود؛ ولی این بار هم موفق نشد، سرانجام در سن پانزدهسالگی لباس مقدس بسیج به تن کرد و با گذراندن یک ماه و نیم دوره آموزش نظامی مهیای نبرد گشت. در اولین فرصت مشتاقانه راهی جبهه کردستان گردید و چهار ماه در آن جا به خدمت پرداخت. با گذشت زمان، ایمان والا، روحیه عالی و ایثار و گذشتش، بار دیگر طاقت ماندن از او ربود. در پاییز سال 1365 به عنوان بسیجی گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) عشق به وصال یار، عازم میدانش ساخت، حدود چهار ماه خورشید سوزان جنوب و خاک خون رنگش شاهد تلاش و رزم بیامانش بود که سرانجام در هجدهمین بهار حیاتش در چهارم دیماه در عملیات کربلای 4 هنگام شهادتش فرا رسید و پس از رزمی جانانه قفس جسم را شکست و به مقام قرب پر کشید و به سوی خدا عروج کرد. پیکر مطهرش در دشت تفتیده شلمچه ماند و پس از شناسایی در دوم بهمنماه همان سال در زادگاهش به خاک سپرده شد.