بسمهتعالی
( وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ ).[1]
اینجانب سید حمزه ولی الهی وصیتنامه خویش را با نامه خدا شروع میکنم.
و كسانى را كه در راه خدا كشته مىشوند مرده نخوانيد بلكه زندهاند ولى شما نمیدانید.
من اکنون که این وصیتنامه را برای شما عزیزان مینویسم امیدوارم که خداوند تبارک و تعالی گناهان ما را آمرزیده باشد و من را جزو بندگان خالص خود قرار دهد. عزیزان من جبهه جنگ واقعاً جای خودسازی میباشد این جنگ تحمیلی که به دستور ارباب صدام آمریکا بر ما تحمیل شده بود و صدام میخواست سه روزه ایران را بگیرد ولی دیدیم که چطوری با خواری و خفت و دادن بیش از 20 هزار کشته و زخمی و 30 هزار اسیر در جبهه جنگ فتح المبین و بیتالمقدس ناگزیر به عقبنشینی شد. دشمنان انقلاب چه خارجی و چه داخلی که داخلی (منافقین) با گذاشتن بمبها و شهید کردن مطهریها و بهشتیها و رجائیها و باهنرها و نابود کردن 72 تن از یاران امام(قدس سره) و شهید کردن امام جمعه دستغیب به ما ضربه میزنند، اما ملت یکپارچه با قدم استوار به پیش میروند تا انقلاب خود را صادر کنند. حال من نیز با آگاهی کامل به جبهه حق علیه باطل آمدم تا من نیز مانند سایر برادران همسنگر خود دین خود را به انقلاب اسلامی ادا کنم. انقلابی که از سال 42 به رهبری امام خمینی(قدس سره) شروع شد و امروز میرود تا زمینه ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) فراهم کند و خوشبختانه در این برهه از زمان هستیم که باید سپاس خدا را که نعمت رهبری همچون امام خمینی(قدس سره) به ما ارزانی داشت تا انقلاب بکنیم و خود را بسازیم و از هرچه گناه و زشتی است دور کنیم. کجای دنیا را سراغ دارید که در عرض چهار سال انقلاب شود، مجلس تعیین شود، قانون اساسی تدوین گردد، رئیسجمهوری تعیین شود، اگر نمونهاش را دارید، بیاورید. من اکنون با همسنگرهای خود در سر مرز کشورمان به پاسداری از مکتب و قرآن و اسلام مشغول میباشیم و هر لحظه در انتظار هستیم که انشاءالله به قول امام(قدس سره) راه قدس را باز کنیم آن هم از طریق کربلای حسین(علیه السلام) و من هم مانند سربازان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) که در جبهه جنگ شهید شدند و موقع جان دادن میگفتند: السلام علیک یا اباعبدالله، انشاءالله ما میخواهیم آرزوی شهیدان را برآورده کنیم و در کربلا با معرفت در حرم امام حسین(علیه السلام) زیارت کنیم و دو رکعت نماز بخوانیم به نیابت شهیدان گلگونکفن که برای آزادی خونینشهر جنگیدند تا اینکه راه کربلا را باز کنند و قدس عزیز را آزاد کنند حال، چند نکتهای خدمت شما عزیزان به عرض میرسانم:
از پدر و مادرم میخواهم مرا حلال کنند. من در حق شماها کوتاهی کردم مخصوصاً مادرم، شبها نخوابیدید تا اینکه من بخوابم. اگر مریض بودم شما تا صبح بیدار میماندید یا اگر طوری میشدم، شما غصه میخوردید چرا چون فرزندتان بودم. پدر جان شما ناراحت نباشید از اینکه فرزندی را از دست دادهاید. باید افتخار کنید که فرزند شما در تصادف یا در بیمارستان در بستر نمرد بلکه در جبهه سعادت شهید شدن را خداوند به او داد. از شما میخواهم من را حلال کنید تا خداوند از گناهان من بگذرد. مادرم همیشه خود را شرمنده میدانم از اینکه نتوانستم قدر ذرهای از این همه زحمات و محبتهای شما را جبران نمایم.
برادران و خواهران عزیز من، نماز خود را بخوانید و درس خود را ادامه دهید خداوند توفیق دهد که به پدر و مادر خود نیکی کنید.
سخنی با منافقین و ناراضیها دارم؛ ای منافقین از خدا بیخبر! شما که با بمب بهشتی عزیز را از بین بردید، خیال کردید کار تمام شده است ولی به قول امام(قدس سره) فرمود بهشتی یک ملت بود. شما منافقین در تهران و سایر شهرهای ایران اتوبوس شرکت واحد را آتش میزنید، چه خیالی میکنید؟ شما میخواهید دوباره فکرها و مغزهای پوسیده و گندیده غربی و یا شرقی سر کار بیاید و به شما هم پست و مقامی بدهد. ای منافقین از خدا بیخبر بدانید که انقلاب ما الهی است و شما دیگر نمیتوانید کاری بکنید.
کسانی که در تشییع جنازه من شرکت میکنند از همه آنها طلب حلالیت میخواهم و از کسانی که به خاطر کمبود مواد غذایی که فعلاً جنگ است و کوپنی شده، انشاءالله هرچه زودتر جنگ تمام میشود و این کوپنها از بین میرود که شما نگویید که کمونیستی شده، ناراحتیها شما به خاطر شکم ناله میکنید، بیایید توبه کنید و با انقلاب باشید با رهبر باشید.
شبهای جمعه در دعای کمیل برای روحم طلب مغفرت نمایید.
اسلام پیروز است، چپ و راست نابود است.
نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی.
تاریخ: اول رمضان سال 1403 قمری برابر سال 2/4/1361.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار.
بنده حقیر خدا، سیدحمزه ولی الهی.
1. سوره بقره، 154.
شهید سیدحمزه ولی الهی در تاریخ پنجم خردادماه سال 1343 در روستای حکیمآباد از توابع شهرستان زرندیه ی ساوه و در خانوادهای مذهبی و متدین و روستایی به دنیا آمد. به سن هفتسالگی رسید و شروع به درس خواندن کرد 5 سال اول ابتدایی را که پشت سر گذاشت، به علت فقر خانوادگی نتوانست درس را ادامه دهد و او مجبور به کار کردن در جاهای مختلف شد. کارگری میکرد و هنگامی که میگفتند؛ استراحت کن میگفت: کار کردن از سنت پیامبران و امامان است، ما باید کار کنیم.
همهی آرزوها و هدفهای مادی را کنار گذاشت، تنها و تنها به اسلام فکر میکرد و میگفت: خدا ما را امتحان میکند تا مسلمان بودن و نبودن ما برای تمام ملت مشخص شود تا اینکه انقلاب شروع شد. معتقد بود که باید اتحاد و همبستگی را حفظ کنیم چون با اتحاد و همبستگی پیروز میشویم.
پس از پیروزی انقلاب هنگامی که جنگ تحمیلی شروع شد، پیش پدر و مادر آمد و اجازه رفتن به جبهه را کسب کرد. در مرحله اول سه ماه با منافقین و ضدانقلاب در مریوان جنگید و بعد از اینکه دوباره به جبهه اعزام شد، در عملیات رمضان شرکت کرد.
در آخرین مرحله به عنوان بسیجی به گردان محمد رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از تیپ 17 در جبهه حضور داشت که در یازدهمین روز از آبان ماه سال 1361 در حین عملیات محرم در پاسگاه نهر عنبر در منطقه موسیان بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در روستای حکیمآباد به خاک سپردند