راهشان روشن بود با چشم دل مسیر را پیدا میکردند و برای رسیدن به هدف جوانمردانه خود از هیچ ایثاری کوتاهی نکردند. آنها که بر دفتر تاریخ نقش ایثار و فداکاری کشیدند تا جهان بداند که ذرهای از خاک ایران به دست دشمن نیفتد.
آنان که ظلم طاغوت را کنار زده بودند و رژیم ستمشاهی را سرنگون کرده بودند و برای اینکه خورشید انقلاب گرمابخش زندگیشان شود، مسیر مردانگی را طی کرده بودند.
مرید امام خمینی(قدس سره) بودند و حرف ایشان حجت را بر آنها تمام میکردند. تا جایی که جان شیرین خود را فدای آرمانها و ارزشهای کشور میکردند. و زمانی که جنوب کشور به مردان دلیر این خاک نیاز داشت آمادگی خود را برای رفتن به جبهه اعلام کردند.
و چه زیباست جان فدا کردن در راه دین و خاک و ناموس. آنها که با روح بلندپروازشان زنجیر جسم را پاره کردند و به آنچه شایسته مقام والای انسانیت بود رسیدند.
شهید ناصر ونکی در اولین روز از شهریورماه سال 1344 در روستای ونک از توابع شهرستان فراهان به دنیا آمد. فرزندی در یک خانواده متدین و مذهبی که به مسائل دینی اهمیت زیادی میدادند.
تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم گذراند. هنوز هوای انقلاب تازه بود که دشمن بعثی از مرزهای جنوب وارد خاک ایران شد.
و چه مردانی که از جان گذشتند تا دست نانجیب دشمن ذرهای از این خاک به یغما نبرد.
پاسدار وظیفه بود در لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام). از بچههای تدارکات همانها که با تمام قوا تلاش میکردند تا با کمترین امکانات بیشترین رسیدگی را به بچهها داشته باشند.
بیست سالش تازه کامل شده بود که در چهاردهم اسفندماه سال 1364 در منطقه فاو مورد اصابت ترکش قرار گرفت. ترکشهایی که در پشت و کتفش نشستند و روحش را آسمانی کردند. تا در گلزار شهدای اراک آرام بگیرد.
خاطره شهید ناصر ونکی:
ماه رمضان بود، ناصر از جبهه مرخصی گرفت آمد. به او گفتم: مادر جان! چرا توی ماه رمضان آمدی؟ گفت: مادر جان! آنجا خیلی گرم بود و نمیتوانستم روزه بگیرم. آمدم این یک ماه را اینجا روزههایم را بگیرم بعد بروم. مدت یک ماه رمضان اینجا بود. بعد از ماه رمضان رفت و دیگر بر نگشت.