شهید حمیدرضا هادی زاده در دوازدهم شهریورماه 1345 در شهرستان محلات و در یک خانواده مذهبی متولد شد. از همان ابتدا محبت سالار شهیدان حسین بن علی(علیهما السلام) را از شیر مادر گرفت و در ششسالگی به مدرسه رفت و در دبستان مجد به تحصیل پرداخت و دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و در سال 1356 دوران جرقه و شروع مبارزات ملت قهرمان ایران علیه رژیم طاغوتی پهلوی وارد مقطع راهنمایی در مدرسه آیتالله کاشانی این شهرستان شد.
با اوجگیری قیام اسلامی و نهضت، به رهبر امام خمینی(قدس سره) با آن که 12 سال بیشتر نداشت، همانند دیگر اقشار ملت در تظاهرات و راهپیماییهای باشکوه شرکت فعال داشت. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق، درس و کلاس را رها کرده و به جبهه رفت و حضور در سنگر را بر کلاس درس ترجیح داد.
برای اولین بار به جبهه کردستان در منطقه سردشت اعزام شد و پس از مدتی مراجعت تصمیم گرفت خدمت سربازی را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بگذراند و بدین ترتیب به عنوان پاسدار وظیفه مدت 2 سال در جبهههای نبرد حضور داشت.
اسفندماه 1363 در یکی از عملیاتهای جنوب کشور مجروح شیمیایی و پس از مدتی بستری شدن در بیمارستانهای شهر ری (فیروزآبادی) مجدداً آرام نیافت و به جبهه مراجعه نمود.
شهید عزیز همچنین در عملیات آزادسازی شهر مهران (کربلای یک) و عملیات والفجر 8 و آزادسازی شهر فاو حضور فعال داشت و مدت زیادی در جبهه جزیره مجنون به پاسداری و خدمت مشغول بود و ...
در آخر شهریورماه 1365 خدمت سربازی شهید به پایان رسید. سه ماه بعد به سپاه پاسداران مراجعه کرده، تقاضای اعزام به جبهه میکند. به او میگویند: شما هنوز کارت پایان خدمتت را نگرفتی و تازه از جبهه آمدی. میگوید: زمانی کارت پایان خدمتم را خواهم گرفت که جنگ به پیروزی نهایی برسد. بدین ترتیب از طرف بسیج به جبهه رفته و با مسئولیت آر پی جی زن به عنوان بسیجی گردان روحالله(قدس سره) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) برای ششمین مرحله به جبهه اعزام شد و در دیماه 1365 در عملیات پیروزمند کربلای 5 در منطقه شلمچه به شکار تانکها و خودروهای دشمن رفته و بار دیگر در کنار برادران رزمنده بسیجی حماسههای تازهای آفریدند.
در این عملیات از ناحیه پهلو و پشت مورد اصابت گلوله مزدوران بعثی قرار گرفت و پس از انتقال به پشت جبهه به شیراز انتقال یافت و در بیمارستان مرودشت بستری شد. پس از چند بار عمل جراحی، پزشک معالج موفق به درآوردن ترکشی که در بدن وی بوده، نمیشود و پس از مدتی به وطن خود باز گشته و چند روز در بیمارستان امام خمینی(قدس سره) محلات بستری و تحت مداوا قرار گرفت؛ ولی جهت درآوردن ترکشی که نزدیک ریه وی بود، موفق به جراحی نشدند.
فقط میگفت: من باید به جبهه بروم. با این وضع و با وجود ترکشی در این جای حساس بدنش در شب نیمه شعبان 1366 همراه با سپاهیان حضرت صاحبالزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بار دیگر به جبهه عزیمت نمود و در همان منطقه شلمچه به دیگر برادران رزمنده بسیجی پیوست و در گردان همیشه پیروز روحالله(قدس سره) از شهرستان خمین مأموریت یافت در عملیات کربلای 8 در یکی از سنگرهای کمین به جنگ و پیکار با بعثیان کافر پرداخت.
یک روز قبل از شهادتش، در اثر انفجار گلوله خمپاره دشمن و اصابت ترکش به بدن و صورت زخمی و مجروح شد، در این موقع فرمانده به او دستور اعزام به پشت جبهه میدهد؛ اما او میگوید: چیز مهمی نیست و مسئلهای نشده است و من همین جا میمانم و میجنگم و استوار ماند تا روز بعد، دشمن جنایتکار، سجدهگاه او را نشانه گرفت و بدین ترتیب در بیست و ششم اردیبهشتماه سال 1366 پس از چهار سال جنگ و جهاد با صورت خونین به دیدار معبود شتافت.
پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.