بسم الله الرحمن الرحیم
پس باید نبرد کنید در راه خدا و آنان که میفروشند زندگانی دنیا را به آخرت و کسانی که پیکار کنند در راه خدا پس کشته شوند و پیروز گردند به زودی برایشان پاداشی گران است. با سلام به پیشگاه امام(قدس سره) و درود بر شهیدان و سلام بر امت شهیدپرور ایران و سلام بر پدران و مادران شهید داده و درود بر شهیدان صدر اسلام از زمان خلقت آدم تا انقلاب اسلامی ایران و بهویژه شهدای جنگ ایران. امت شهیدپرور قهرمان، خداوند بر شما منت نهاده و این رهبر را به سویتان گسیل داشته و با پیروی از مکتب همیشه جاوید اسلام و سنت رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آن چنان زندگی کنید که او میخواهد و آن چنان از حق دفاع و بر ظلم و باطل بشورید که به سعادت برسیم و در جوار پاک رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) زندگی کنیم. خداوند انقلاب اسلامی را به رهبری امام(قدس سره) پیروز کرد و ملت ایران را که در زندگی دنیوی گم شده بودند، به وسیله اسلام، زنده ساخت و مکتبی به بار آورد که اکنون مشتاقانه هجوم میبرند بر دشمنان بعثی و مزدوران آمریکایی و برای دفاع از دین خود و مکتب خود جان را فدا میکنند. شهادت برای ماست سعادت و این افتخاری است که هر کس لایق باشد به چنین مقامی میرسد.
پدر و مادر، بعد از شهادت من شما باید راهی را که من رفتهام، برای خانوادهمان درس بدهید و تو ای مادر عزیزم، از شهادت من ناراحت نباش و تو باید افتخار کنی که چنین فرزندی را به این انقلاب هدیه کردی و باید شیرت را حلالم کنی و اما ای برادران عزیزم، وصیت میکنم که بعد از شهادت من شماها وارث باشید و اسلحه از دست افتاده شهیدان را به دست بگیرید و با منافقین و دشمنان اسلامی بجنگید و سازش نپذیرید و همیشه گوش به فرمان امام خمینی(قدس سره) باشید و تو ای خواهر عزیز و مهربانم، رسالت شما بعد از شهادت من آغاز میگردد. من راه حسینی(علیه السلام) رفتم و تو باید راه زینب(علیها السلام) را در پیش بگیری و از شما میخواهم که پیام مرا به گوش تمامی جهانیان برسانی و از شما میخواهم که حجابت را حفظ کنی، ای خواهر عزیز، حجاب تو از خون من با ارزشتر است، حجاب تو مانند مشت محکمی بر دهان منافقین و دشمنان اسلام میباشد.
خاطره:
بهرام یادگاری در عملیات رمضان سال 1361 شهید شد. عاشق جبهه بود، صحرا بودیم که گفتند، آقا حکم جهاد داده است. خداحافظی کرد و رفت. یک روز آمد، گفتم: نرو، بس است. نمیخواهد بروی. گفت: نگو بابا. در باغ فردوس جمع میشدند. گفت: رفقایم چشم به راهاند. هیچگاه بیاحترامی نمیکرد.[1]
1. پدر شهید.
شهید بهرام یادگاری در سال 1343 در شهر اراک متولد شد و تا کلاس سوم راهنمایی تحصیل کرد. پس از ترک تحصیل در یک کارگاه جوشکاری مشغول به کار شد. او از زمان شروع جنگ تحمیلی از سوی بسیج به جبهه اعزام شد و تا زمان شهادت ماهها در جبهه بود.
خواهر شهید میگوید:
خوشبرخورد و خونگرم بود و در کار و اهل کمک به خانواده و احترام به پدر و مادر و یاور محرومان در وجودش متبلور بود و در حمله رمضان به اتفاق تعداد 71 نفر از همرزمان خود به شهادت رسیدند که چند سال بعد بقایای پیکرش به ما برگشت داده شد. چون بین همه فامیل از همه مهربانتر و خونگرمتر و دلسوزتر بود، با شنیدن خبر شهادت او همگی متأثر و غمگین شدند.
از همه زودتر از خواب بلند میشد و بعد از خواندن نماز به نانوایی میرفت و چای و صبحانه را آماده میکرد، او بود. از کار که بر میگشت، شامش را میخورد و به پایگاه بسیج و نگهبانی شبانه میرفت و هر بار که از جبهه بر میگشت، به دیدن همه فامیل میرفت و موقع رفتن به جبهه از همه خداحافظی میکرد و حلالیت میطلبید.
فردی بسیار شوخ و دلزنده بود و هرگاه احساس میکرد، فردی از خانواده یا فامیل غمگین و ناراحت است، تا او را به خنده و شوخی وادار نمیکرد، او را رها نمیکرد و در هر مجلسی وارد میشد، شادی و خنده هم با او به مجلس میآمد. در کارها همیشه به دنبال کشف راه تازهای بود و چون کارش جوشکاری بود، بیشتر اوقات از خود چیزهای خاصی ابداع میکرد و دائماً به فکر ساختن وسیله جدید بود.
روزی که بهرام آمد، رفتم جنازهها را دیدم. به پاسدارها گفتم: آقا، بهرام یادگاری این بود؟ بهرام خیلی قدش بلند بود، خیلی قشنگ بود، این استخوانهای بهرام است؟ من روزه بودم و حالم بد شد. شب خوابیدم و خوابش را دیدم. بهرام گفت: خواهر جان، چرا میگویی من نیستم؟ تابوت من بود. که نوشته بود بهرام یادگاری فرزند عبدالله.
در آزادی خرمشهر بهرام خیلی خوشحال بود و خیلی ذوق میکرد. آمد وسط حیاط و گفت: الهی شکر که دشمنان شکست خوردند. یک روز بهرام داشت چند عکس شهید و مجروح به ما نشان میداد. گفتیم: بهرام جان، دیگر نرو. ناراحت شد و گفت: خواهر جان، اگر بدانی عراقیها با ایرانیها چه میکنند؟ به خدا اگر بگویی نرو، داخل وصیتنامه مینویسم که هیچکدام در تشییع جنازه من شرکت نکنید. تا این که وصیتنامهاش بعد از چند روز آمد در خانه. ما نگران بودیم که چیزی نوشته باشد و حتی وصیتنامه را باز کردیم. نوشته بود: برادرم، اسلحه مرا زمین نگذار و خواهرم، حجاب تو ارزندهتر از خون من است. مادر، اگر مرا دوست داری، پاهایت را برهنه کن و دنبالم بیا و مادرم هم پای پیاده دنبال جنازه رفت.
روزی از تهران آمد اراک. ماه رمضان بود. ما آمدیم در سپاه هر چه صدایش کردیم، گوش نمیکرد. میترسید ما بگوییم بس است، دیگر نرو مقداری وسیله برایش آورده بودیم. بالاخره آمد دم در سپاه. موتور یکی از دوستانش را برداشت و به خانه آمد. آقا جانم خواب بود، بوسش کرد. خانه همه فامیل رفته بود و گفته بود که میخواهم جای پایم یادگاری بماند.
بهرام به عنوان بسیجی گردان شهید بختیاری از تیپ 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) در عملیات رمضان حضور داشت که در پنجم مردادماه سال 1361 در عملیات رمضان به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید سالها در منطقه نبرد مفقود بود و پس از تفحص در ششم اسفندماه سال 1373 در زادگاهش به خاک سپرده شد.