بسم الله الرحمن الرحیم
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ما است
به نام خدا خدایی که با یاد او و نام او انسان متقی و قلبها آرام میگیرند و به نام خدای شهیدان شهیدانی که با شهادتشان از زندانی آزاد میشوند و به خواستشان میرسند. خدایا تو میدانی که برای متعالی شدن خودم در این راه قدم گذاشتهام. این بزرگترین افتخاری است برای من که در چنین زمانی زندگی میکنم و افتخار میکنم افتخاری والاتر که در چنین موقعیت حساس و تحت رهبری چنین امامی به جهاد با کفار مشغولم و چه خوب است خالصانه در راه الله قدم برداشتن و به آرزوی اول و آخر رسیدن و به درجه والای انسانیت یعنی شهادت و چه بد که در خانه میان رختخواب مردن که همیشه از اینچنین مردن میترسیدم.
اصولاً دنیا رو به فنا است چه بهتر که فرزندان آخرت باشیم. مادر عزیز و پدر گرامی و خواهر و برادر و دوستان و آشنایان! اگر میخواهید که روح من شاد باشد، دوست دارم که لباس سیاه بر تن نکنید و برای من گریه نکنید. اگر هم گریه میکنید و اگر اشکی میریزد، همراه با ذوق و توأم با تبسم باشد و این را بدانید که شهیدان زندهاند و شاهد و ناظر هستند و خواست خدا بوده که من در تابستان سال پیش زنده بودم و در تابستان امسال بروم به سوی خدا و شهیدان و هیچ از یادتان نرود که همیشه امام(قدس سره) را دعا کنید. پدر و مادر! من به شما خیلی بدی کردم و نمیدانم چگونه از شما عذرخواهی بکنم و امیدوارم که شما مرا ببخشید و ضمناً از کلیه دوستان آشنایان هر بدی که از من دیدهاند، ببخشید و حلالم کنید.
خدایا از تو میخواهم که از گناهانی که مرتکب شدهام، بگذری و مرا از آن کسانی قرار دهی که پاک هستند. پیش تو خدایا به امام(قدس سره) عالیقدر من طول عمر عطا کن. خدایا این شهدای ما را با شهدای صدر اسلام محشور بگردان. خدایا این مجروحین، معلولین جنگ و انقلاب حقی به گردن ما دارند، خدایا هر چه زودتر لباس عافیت بپوشان. خدایا خدایا تا کی انتظار از تو میخواهم که هر چه زودتر فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نزدیک و ما را از یاران آن حضرت قرار بدهید.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.
شهید بسیجی محمد کیوانی! تو که راه عشق و ایمان را به همه نشان دادی، ای نامت به بلندای آفتاب سرخ، ای روشنی شعله شهاب، ای همیشه سبز که در دنیای باقی تا ابد زینتبخش دشت گلها خواهی ماند. فریادت به سرخی سیمای انقلاب بود که بصیرت ایرانیان را به دین بیش از پیش کرد. تو همان شمشیر برندهای بودی که بر فرق ظلم و ستم فرود آمدی. میدانم به خاطر داری پاسگاه زید را که عملیات رمضان در آن صورت گرفت و تو با آن لبهای تشنه افطار عشق کردی. میدانم زیر لب فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه را زمزمه کردی و روحت به مهمانی عرشیان پیوست.
شهید محمد کیوانی همان رهیافتهای که به دنیای ابدی پیوست و راه سعادت را پیمود. در دومین روز از شهریورماه سال 1342 در روستای زیبای آسیابک در خانوادهای مؤمن و انقلابی، دیده به جهان گشود. روزهای خوش کودکی را پشت سر گذاشت و یادش را تا ابد بر دل و ذهن خانواده ثبت کرد.
در حالی که به درس خواندن علاقه زیادی داشت، به مدرسه رفت و تا دوم دبیرستان درس خواند. روزهای نوجوانیاش با انقلاب مصادف شده بود و فریاد آزادیخواهی ملت در گوشش پیچیده بود. و او نیز چون دیگر غیورمردان این سرزمین راه عشق را یافته بود چرا که همیشه میگفت: «خدایا تو میدانی که برای متعالی شدن خودم در این راه قدم گذاشتهام. این افتخار است برای من که در چنین زمانی زندگی میکنم و افتخار میکنم که چنین موقعیت حساس و تحت رهبری حضرت امام(قدس سره) به جهاد با کفار مشغولم و چه خوب است خالصانه در راه اسلام قدم برداشتن و به آرزوی اول و آخر رسیدن و به درجه والای انسانیت یعنی شهادت نائل آمدن». زمزمههای زیبایش با خدای یگانه او را لایق وصل به حضرت یار کرده بود. چرا که در راه عشق و ایمان قدم بر میداشت. دعاهایش مقبول درگاه حق افتاد و زمانی که در لباس بسیج به جبهههای حق علیه باطل شتافته بود، پس از حدود نه ماه نبرد دلاورانه در راه وطن هنگامی که به عنوان بسیجی گردان ثارالله(علیه السلام) در تیپ 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) با دشمن میجنگید، در هفتم مردادماه سال 1361 در منطقه پاسگاه زید عراق با اصابت ترکش شهد شیرین شهادت را نوشید و پیکرش در زادگاهش - آسیابک - به خاک سپرده شد.