پانزدهمین روز از فروردین ۱۳۶7 خورشیدی در جنوب کشور، میعادگاه عشاق با غرش صدای انفجاری مهیب و تکه آهنی گداخته غروب نمود و آن آهن گداخته سبب شد تا دلاوری دیدار حق را لبیک گوید و عاشقی به دیدار معشوق بشتابد. آری حسنی دیگر، به دیدار حق نائل آمد و بیست سال عمر با برکت خود را به انقلاب و آرمانهای مرشد جماران هدیه نمود.
باری برگردیم به بیست سال، پیش از شهادت. خانواده ساده روستایی به پاس صداقت در زندگی و بندگی ذات اقدس خداوند، هدیهای از طرف خداوند دریافت نمودند. بنا بر عشق و علاقهای که به اهلبیت(علیهما السلام) داشتند، نام این هدیه را حسن گذاشتند.
روزها سپری شد و حسن قامت کشید و محبت او نه تنها خانواده بلکه اهالی محل را هم مجذوب خود کرده بود و از همان کودکی مورد علاقه اهل محل بود. روزهای کودکی را به یاری پدر و مادر و شبها را در آغوش گرم خانواده سپری کرد تا وارد عرصه تحصیل شد. اوقات فراغت در پی کمک به خانواده و سالمندان محله بود. نوجوان بود که زمزمههای انقلاب به گوش رسید.
او نیز به کمک مردم ستمدیده از جور سلطنت پهلوی شتافت. خود را از مردم درد کشیده جدا ندانست و وارد عرصه انقلاب و به طور مخفیانه پیامآور پیشکسوتان انقلابی شد. پیامها و اعلامیهها را در زمانهای مناسب به دست مردم میرساند.
روزها میگذشتند تا او کلاس سوم راهنمایی را در مدرسه شهید ثانی روستای استوه در شهرستان خنداب به اتمام رساند. باز هم از انقلاب جدا نشد و در پایگاه بسیج مردمی مشغول خدمت شد تا همیشه پرچم ایران اسلامی در اهتزاز بماند. وی با خدمت در بسیج و نهادهای انقلابی و جهادی، وارد سازمان سپاه پاسداران و اقتدا به علمدار کربلا شد. پس از آموزشهای ویژه به عنوان تخریبچی وارد گردان تخریب لشکر محمد رسولالله(q)، در جبهههای نور علیه ظلمت شد و دوشادوش دیگر رزمندگان، تحت فرماندهی فرمانده کل قوا، امام خمینی(قدس سره) از میهن اسلامی و انقلاب شکوهمند دفاع کرد. سرانجام در سال ۱۳۶۷ در منطقه عمومی حلبچه با اصابت ترکش به سرش، به آرزوی دیرینه خود رسید و روح پاکش به شهدای کربلا و امام حسین(علیه السلام) ملحق شد. پیکر پاکش در گلزار شهدای روستای استوه در خنداب آرام گرفت.