«سخنی با پدر و مادر گرامی و ارجمندم»
خدمت شما پدر و مادر گرامی و ارجمندم سلام عرض مینمایم و امیدوارم که حال گرامیتان خوب باشد و در پناه ایزد متعال شاد و خرم باشید. پدر و مادر عزیزم از اینکه شهادت نصیبم شود هیچ غمی نداشته باشید و مرا ببخشید اگر نا فرمانی کردم و میدانم که فراقت و نبود من و برادرم برای شما بسیار سنگین است و چه کنیم که مسئولیتی بس گران و وظیفه شرعی ما بود که داشتیم و نمیتوانستیم شما را رها نکنیم چون امروز اسلام به خون ما و امثال ما بسیار احتیاج دارد و امیدوارم که صبر داشته و صبور باشید و داغ برادر بزرگ و ارجمندم و من بر شما گران و سخت نباشد و امیدوارم و از شما خواهش میکنم که برای من گریه نکنید و میدانم که شما درک این مسئله را میکنید در راه خدا و برای فرزند دادن بلکه خود فدا شدن یعنی چه، دیگر مطلبی با شما پدر و مادر ندارم امیدوارم که خطاهای مرا ببخشید.
«سخنانی با خواهران و برادران بزرگوارم»
خدمت شما خواهران عزیز و ارجمند و گرامی سلام عرض مینمایم و خواهان سلامتی شما عزیزان از خداوند متعال خواستارم و امیدوارم که شاد و خرم باشید. خواهرانم سفارش یا وصیت من بر شما این است که در راه دین همچون زینب(علیها السلام) باشید و همچون زینب(علیها السلام) صبور باشید و از داغ برادران خود ناراحت و رنجیده نباشید. خواهرانم تا آنجا که میتوانید دین خود را حفظ نمایید و حفظ حجاب یادتان نرود و حجاب را مراعات نمایید و پدر و مادر را دلداری دهید و مبادا بگذارید پدر و مادر از داغ ما رنجیدهخاطر شوند. و در آخر از شما خواهش میکنم که هر گونه خطایی از بابت من نبست به شما و اگر باعث ناراحتی شما شدم مرا ببخشید و اما شما ای برادر عزیزم احمد: خدمت گرامیتان سلام عرض مینمایم و امیدوارم که شاد و سالم و توانا باشید. شاید با کوچکیات و بزرگی قلبت درک کنی که چه میخواهم برایت بیان کنم برادرم مسئولیتی بس بزرگ بر دوش ماست و آن ادامه دادن راه شهیدان است چه ما و چه دیگران. برادرم در هر جبههای که میتوانید بر علیه ستمگران بجنگید و نگذارید که خون شهیدان پایمال شود و امیدوارم که خود بدانی که چه مسئولیتی داری و امیدوارم که ادامهدهنده و پیرو راه رهبر باش. برادرم اینکه میگویم اسلحه را بر زمین نگذار سلاح من تنها این نیست که اسلحه در دست بگیری و در جبهه باشید سلاح تو درس است، کار است، کشاورزی و غیره است و این را خوب میدانم که تو ادامهدهنده راه ما هستی از این بابت خیالم راحت هست.
«اما سخنانی با آشنایان و فامیلها و دوستان و همشهریان عزیز و ارجمند»
خدمت گرامی فامیلها و آشنایان و دوستان و همشهریان گرامی دعا و سلام عرض مینمایم و خواستار سلامتی تمامی آنها هستم و امید آن دارم که با کوشش و تلاش شبانهروزی خود به این انقلاب عظیم اسلامی کمک نمایید. و اما ای پدرها و مادرها مبادا از رفتن فرزندانتان به جبههها جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب زینب(علیها السلام) را بدهید که تحمل 72 تن شهید را نمود. همه مثل خاندان وهب جوانانتان را به جبههها نبرد بفرستید. همشهریان، برادران! استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید و در راه خدا قدم بردارید و هرگز نگذارید دشمنان بین شما تفرقه بیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا کنند و اگر چنین کردند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست حضورتان را در جبهههای حق بر علیه باطل ثابت نگه دارید و در امام(قدس سره) بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید.
و صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید و اگر چنین شهادتی نصیبم گشت آنان که پیرو خط امام خمینی(قدس سره) نیستند و به ولایت و فقیه او اعتقاد ندارند بر من نگریند. و بر جنازه من حاضر نشوند که دماء شهدا آنان را نیز متحول سازد و به حرمت الهی نزدیکشان سازد. در آخر از کلیه دوستان و آشنایان و همشهریان میخواهم که هر بدی به حق آنان کردم، مرا ببخشند و عفو کنند و امیدوارم که خطاهای گذشته مرا فراموش کنند و ببخشند، والسلام.
و منالله توفیق خداحافظ همگی شما برای همیشه دعا به جان امام(قدس سره) را یادتان نرود و تا میتوانید به ائمه اطهار(علیهم السلام) متوسل شوید و هرچه دارید از ائمه اطهار(علیهم السلام) دارید.
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار. از عمر ما بکاه بر عمر رهبر افزا.
مورخ 5/7/62.
محمدرضا هاشمی.
شهید محمدرضا هاشمی در اولین روز از تیرماه سال 1347 در روستای خوراوند از توابع شهرستان خمین متولد شد. کودکی بسیار باهوش و مؤدب بود. به درس علاقه فراوانی داشت و در خانواده در روستا پیش پدر و مادر بزرگ شد. از ابتدا درد و رنج و محرومیت طبقه مستضعف و محروم و روستایی را با گوشت و پوست خود لمس میکرد. در نوجوانی در حین تحصیل در امر کشاورزی به پدر و مادر کمک میکرد.
پس از پایان دوره تحصیلات ابتدایی به شهر خمین برای ادامه تحصیل رفت. دو سال در مدرسه راهنمایی درس خواند. از روزهای نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی به اتفاق برادرش به عضویت بسیج درآمد و در کارهای فرهنگی و نگهبانی فعال بود. پس از شهادت برادرش در منطقه فکه با اصرار فراوان پدر و مادرش را راضی کرد تا برای اعزام به جبهه موافقت کنند. خانواده مصمم و انقلابیاش با رفتنش موافقت کردند و آن روز شیرینترین روز زندگی محمدرضا بود. بار سفر بست و راهی پادگان آموزشی شد. پس از طی کردن دوره آموزشی از همان جا به جبهه اعزام شد. او در پانزدهسالگی به عنوان آر پی جی زن گردان روحالله(قدس سره) خمین در عملیات والفجر 4 حضوری جاودانه یافت و در منطقه پنجوین عراق در سیزدهم آبان ماه سال 1362 بر اثر اصابت ترکش به گردن و سرش به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد تا سالها بعد میزبان بقایای پیکر برادر شهیدش - رضا - باشد.