بسم رب الشهدا والصدیقین
(إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ).[1]
وصیتنامه کمترین بنده خدا، مشهدی محمد قلعهنویی. قرار است ما در جنگ اسلام با کفر شرکت کنیم و دین خود را به اسلام عزیز ادا کنیم. امیدوارم برای امر خدا و زنده نگه داشتن دین اسلام، جهاد شرکت نماییم و بنده با میل و رغبت به جبهه آمدیم و هیچکس مرا تشویق ننموده و به جز دستورات الهی و پشتیبانی از رهبر انقلاب امام خمینی(قدس سره). باری! سفارش من به تمام قومان و خویشان مخصوصاً و خانواده محترم و دخترها و برادرانم و خانوادهام و همه اینها که مرا بشناسند، بدانند که در شهادت من اگر مورد قبول خدا قرار بگیرد، بسیج گونه گریه و زاری نکنند. بدانند که بزرگترین آرزوی من شهادت بود که در راه خدا جهاد کنم، بکشم تا کشته شوم و امیدوارم که زندگی من درس باشد برای آینده شماها. این کوچکترین بنده خدا وصیت میکنم که اینجانب مشهدی محمد قلعهنویی از مال خودم پنج هزار تومان خرجم کنید و بقیه اگر ماند، از این پنج هزار تومان اگر ماند، بدهید نماز و روزه در طبق همان بدهید. وصیتنامه در خانه گذاشتم شما در طبق همان رفتار کنید و خواهش دارم طبق وصیتنامه رفتار کنید و هزار تومان بابت خمس بدهکارم. به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان ... همانطوری که خداوند تبارک و تعالی یک روزی ما را آفرید، همانطور هم باید بار سفر بست و به دنیای آخرت هجرت کرد. اینجانب محمد قلعهنویی فرزند شکرالله در زمان حیات خود وصیت مینمایم که همانطوری که برای پسران بزرگم محمدتقی و ابوالفضل عروسی کردهام لذا باید از باقی مانده مال خودم برای سه پسران دیگر محمدرحیم و حجت و محمد کریم عروسی شود. لازم به توضیح است که خرج عروسی هر کدام طبق روز باشد در ضمن خواهشمند است که حق دختران ضایع نگردد و باید به هر کدام از پسران تقریباً حدود هفتاد کنده مو برسد و یک دور کرسی به همسرم بدهند که عبارت از یک لحاف 5/3*5/3 متر و پانزده متر قالی باشد. امید است که اخلاق و رفتار اسلامی کاملاً رعایت گردد. و تعداد 5 رأس گوسفند باید به همسرم بدهند.
1. سوره بقره، 156.
شهید محمد قلعهنویی در بیست و هفتم اسفندماه سال 1309 در روستای قلعهنو از توابع شهرستان اراک، دیده به جهان گشود. در کودکی پدر و مادرش را از دست داد و با رنج زیادی به زندگی ادامه داد اما یک لحظه هم از یاد خدا غافل نشد. روزهای کودکیاش بدون پدر و مادر به سختی سپری میشد. با توجه به مشکلات و شرایطی که داشت، امکان درس خواندن برایش فراهم نشد. در نوجوانی برای یادگیری قرآن به مکتبخانه رفت.
کار و تلاش او وقفه نداشت و باید برای امرار معاش خود و برادران و خواهرانش با روزهای سخت و طاقتفرسای پیش رویش مقابله میکرد. چیزی که او نمیشناخت، خستگی بود. عشق و علاقهی او به خداوند متعال و دین اسلام وصفناپذیر بود. همین عشق او بود که برایش انگیزه و انرژی لازم را فراهم میکرد. علاقهی زیادی به انقلاب داشت و همیشه برای خانوادهاش از انقلاب و مزیتهایش تعریف میکرد. همیشه گوشش به رادیو بود. هر وقت پیروزی به دست میآمد، جشن میگرفت و شادی میکرد. همیشه رزمندگان را دعا میکرد و بچههایش را تشویق به نماز خواندن میکرد. ایشان در زندگی اخلاق خوبی داشت و خانوادهاش را به اخلاق اسلامی دعوت میکرد. در زندگی اخلاق خوبی داشت و ما را به اخلاق اسلامی و انقلابی دعوت میکرد.
در نهایت به عنوان بسیجی گردان امام حسن(علیه السلام) از تیپ 22 بدر خودش را به جبهه رساند و در عملیات بیتالمقدس شرکت کرد. با وجود کهنسالی نقش خودش را در آزادسازی خرمشهر ایفا کرد و در همان عملیات در چهاردهم اردیبهشتماه سال 1361 بر اثر اصابت ترکش به بدنش، به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در زادگاهش به خاک سپردند.