وصیتنامه خود را در آخرین لحظات که انشاءالله توفیق شهادت نصیبم شود، مینویسم خدا را شکر میکنم که برای بار دوم به جبهه آمدم و یک بار دیگر امتحانم را در پیشگاه خداوند باریتعالی پس خواهم داد خدایا، به من توفیقی عنایت فرما که بتوانم شهادت را در آغوش بگیرم و اگر چنین سعادتی نصیبم نشد، توفیقی عطا بفرما که ادامهدهندگان راه شهدا باشیم. خدایا، خود میدانی پدر پیرم همچون حبیب بن مظاهر(علیه السلام) پا به پای فرزندش میآید و میخروشد و هیچ باک ندارد و همچنان مانند کسی است که دنبال گمشدهای میگردد، گمشدهای که وقتی او را پیدا کند، سعادت دنیوی و اخروی را نصیب خود کرده. خدایا تنها نیست پدرم در این عمری، آخر عمری کشته شدن در راه تو و پیروزی اسلام است. بارالها اگر پدرم سعادت شهادت داشت با حسین بن علی(علیهما السلام) و اگر من سعادت شهادت داشتم با علی بن الحسین(علیهما السلام) و همه شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی را با شهدای کربلای حسین(علیه السلام) محشور گردان. برادرانم، جبهه دانشگاه خودسازی است برادرانی را در جبههها دیدیم که در آخرین لحظات عمر خود یا مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را فراموش نکردند و فریاد اللهاکبر، خمینی(قدس سره) رهبر را سر میدادند. امید ما رزمندگان به شماست که در پشت جبهه بر دهن منافقان و ضد انقلابیون بکوبید و نگذارید به رهبر انقلاب اهانت کنند، نگذارید خون شهدایی که با هزاران آرزو به زیر خاک رفتند لگدکوب شود. دخترانم، خیلی به شما علاقه دارم، میدانم بهانه مرا میگیرد؛ اما چه کنم اسلام در خطر است و باید دفاع کرد دشمن به مکتب و کشور ما حملهور شده و باید با خون پیروزی را به دست آورد. دخترانم، هر موقع خواستید گریه کنید به یاد رقیه(علیها السلام) سهساله امام حسین(علیه السلام) گریه کنید که پس از شهادت پدرش، حسین(علیه السلام) او را تازیانه زدند. او را در خرابه شام جا دادند. فاطمه جان، نگذار زهرا ناراحت بشود. پس از شهادت پدرت مبارزه و جهاد شروع میشود. در کلاس درست پیام خون ما را به دوستانت بگو. برای همکلاسیهایت بگو، پدرم برای اسلام شهید شد و به ندای خمینی(قدس سره) لبیک گفت و به تنها آرزویی که داشت، رسید. به خواهر کوچکت یاد بده که با هم شعار «خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، خمینی(قدس سره) را نگهدار» را با صدای بلند هر کجا که میروید، بخوانید تا منافقان بدانند که فرزندان شهدا ثابتقدمترین ادامهدهندگان راه پدرشان است. چهره پاک معصوم شما در نظرم است. از خدا میخواهم که به همه شما توفیق خدمت در راه اسلام را عطا بفرماید. همسرم، فرزندانم کوچکاند و تربیت صحیح آنها دست توست، عفت و حجاب آنها به دست توست؛ مبادا به دخترانم دروغ بگویی که پدرت به سفر رفته، بگذار دخترانم بفهمند که پدرشان برای چه شهید شده، بگذار دخترم از حالا بفهمد که دشمنش کیست و چه باید بکند. فرزندی که در آینده خدا میخواهد عنایت کند اگر پسر بود، محمد و اگر دختر بود، زینب نام گذار.
شهید محمدربیع قلعهنویی در سال 1332 در قریه قلعهنو از توابع اراک در خانوادهای کشاورز و بسیار متدین به دنیا آمد. وی در سن هفتسالگی به مدرسه رفت و تا کلاس چهارم دبستان به درس ادامه داد. در این ده چون روحانیهایی که فقط مقلد امام(قدس سره) بودند، مورد تأییدشان بود و روحانی دیگری را نمیپذیرفتند، شهید هم از اول کودکی مقلد امام(قدس سره) بود.
شهید قلعهنویی در تاریخ هجدهم تیرماه سال 1356 و در قسمت ساختمانی شرکت صنایع اراک شروع به کار نمود و به علت اخلاق اسلامی همواره مورد احترام دیگران بود. شهید در به ثمر رساندن انقلاب در روستای قلعهنو نقش بسیار فعال و مؤثری داشت و بعد از ورود امام(قدس سره) شبها در کمیته مشغول به پاسداری از انقلاب بود. وی یکبار به جبهه اعزام شد و پس از سه ماه نبرد، در حالی که هوای جبهه در سر داشت به زادگاهش مراجعه نمود؛ ولی مدت زیادی نتوانست دور از جبهه به سر برد و مجدداً با فرمان امام(قدس سره) به همراه پدر پیرش عازم جبهه جنوب گردید و هنگامی که به عنوان بسیجی گردان امام حسن(علیه السلام) از تیپ 22 بدر در عملیات بیتالمقدس شرکت کرده بود، در نوزدهم اردیبهشتماه سال 1361 در منطقه عرایض خرمشهر به شهادت رسید. از او دو دختر به نامهای فاطمه و زهرا و یک پسر که بعد از شهادتش به دنیا آمد و نام محمد را که وی انتخاب کرده بود، به یادگار ماند. پیکر شهید توسط پدرش که شاهد شهادت فرزند عزیزش بود، به اراک آورده شد و در زادگاهش آرمید.