بسم الله الرحمن الرحیم
هان ای جان! آرامش گیر و به جانب پروردگارت باز گرد در حالی که تو خشنود از خدای خویش هستی و خدایت از تو خشنود. وقتی که بناست بمیریم؛ چرا به استقبال شهادت نشتابیم و چرا ندای هل من ناصر ینصرنی امام حسین(علیه السلام) را لبیک نگوییم و چرا به ندای حقطلبانه فرزند رشیدش، امام خمینی(قدس سره)، پاسخ نگوییم. وقتی که ما میبینیم شرق و غرب جنایتکار، اسلام ما را تهدید میکنند و برای نابود کردن اسلام هر ساعت شیطان بزرگ حیله جدیدی را اتخاذ میکند و حالا با روسیه متجاوز دست در دست یکدیگر نهادند با کمک فرانسه و اسرائیل غاصب تصمیم گرفتند تا انقلاب اسلامی را در درون خفه سازند؛ ولی زهی خیال باطل اینها به فرموده قرآن کریم نابود خواهند شد.
ولی حالا با خیال راحت زیر کرسی بنشینیم و بگوییم ما شیعه حضرت علی(علیه السلام) هستیم و ای کاش کربلا بودیم و در رکاب حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) میجنگیدیم و شهید میشدیم؛ حالا ما صدای امام حسین(علیه السلام) را میشنویم که از حلقوم پاک فرزندش بیرون میآید و میفرماید: جوانان عزیزم، که چشم امید من به شماست، با یک دست قرآن را و در دست دیگر سلاح بر گیرید و چنان از حیثیت و شرافت خود دفاع کنید که قدرت تفکر دشمنان را از خود صلب نمایید. حدود 30 سال از عمر من تلف شده است. چه کار مفیدی برای جامعه اسلامی و چه کار ارزنده برای خودم نمودم. به غیر از معصیت، هیچ کاری نکردم که رضایت خدا در او باشد؛ ولی آرزویم آن که خداوند کمکم کند و عاقبت زندگیام را ختم به خیر نماید. مثل این که اشعه برق رحمت خداوند تبارک و تعالی مرا گرفته است، به سوی راهی که رضایت خودش در آن راه است، سوق داده و راهنمایی نموده. پس به امید باز شدن راه مقدس کربلای حسین(علیه السلام) و آزاد شدن بیتالمقدس انشاءالله. حضور محترم پدر مهربانم و مادر عزیزم، سلام عرض میکنم. امیدوارم که مرا ببخشید و حلالم کنید؛ زیرا همان روز که من به بسیج اراک مراجعه کردم، کارم درست شد و حدود ساعت 8 شب بود که به اصفهان اعزام شدیم و نتوانستم خدمت شما برسم و از شما خداحافظی نمایم. امیدوارم مرا حلال کنید و ببخشید به خصوص مادر جان، تو را به خدا قسم، شیرت را حلالم کن؛ چون تو زیاد زحمت برای من کشیدی ولی من به شما هیچگونه خدمتی نتوانستم بکنم. برادر عزیزم! جناب آقای محمدرضا را سلام میرسانم. برادر جان! من بچههایم را اول به خدای بزرگ میسپارم، دوم تربیت و اخلاق اسلامی و انسانی آنها را به تو محول مینمایم. هر چه قدر فرزندان مرا خدمت کنی، مرا و خدای مرا راضی نمودهای. فقط سفارش و تأکیدی که من به شما دارم، مواظب باشی بچههایم فاسد در جامعه نشوند. من علاقه زیادی به دختر خوبم دارم. تا میتوانی با او به مهربانی رفتار کن و اما فرزندان عزیزم! باید بدانید، نتوانستم برایتان چیزی بخرم. امیدوارم از من رضایت کامل داشته باشید. اگر عمرم باقی باشد، باز هم به اراک خواهم آمد و به خدمتتان میرسم .... در پایان از شما چند خواهش دارم؛ یکی این که از طلوع اسلام تا امروز، عَلَم اسلام روی دوش پیامبر اسلام(q) و حضرت علی(علیه السلام) تا امام حسن عسکری(علیه السلام) بوده و وقتی امام زمان حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) غایب شده است یعنی غیبت کبری، اسلام را و قرآن را به دست نایب بر حقش داده است؛ باید با تمام وجود از ولایتفقیه و قانون اساسی اسلامی حراست کنید و هر کس با ولایتفقیه مخالفت کرد، از او جلوگیری کنید... .
لحظه عروج:
به نقل از همسنگرانش با اصابت یک خمپاره دشمن، پنج نفر زخمی میشوند. این شهید میرود که مجروحین را سوار آمبولانس کند. بعد از چند دقیقه خمپاره دیگری میآید و در یک متری جلوی ایشان به زمین میخورد و ترکش خمپاره همه شکم و سینهاش را از هم میپاشد.
شهید محمدقربان قلعهنویی متولد بیستم فروردینماه سال 1331 در روستای قلعهنو از توابع شهرستان اراک است. کودکی و نوجوانیاش را در روستا با کار شروع کرد.
در سال 1353 در تهران در یک شرکت تأسیساتی که البته با آشنایی یکی از اقوام بود، نگهبان آن شرکت شد و بعد از چند ماهی که کار کرد، کارفرما به ایشان میگوید برو کالباس برایم بگیر. ایشان از این دستور سرپیچی میکند که منجر به اخراج این شهید میگردد و دوباره به اراک میآید و به کشاورزی و کارگری میپردازد.
همیشه در هر جلسهای که بود چه در دوران انقلاب و چه پیش از انقلاب، صحبت از امام(قدس سره) میکرد و چون ایشان سواد قرآنی و نهجالبلاغه داشت، اکثر شبهای جمعه به دعای کمیل یا جلسه قرآنخوانی و حتی قرآن درس دادن در زمستان میپرداخت و همیشه جمعه زیارت عاشورا و دعای علقمه میخواند. قبل از انقلاب در تهران پای درسهای استاد شهید ربابی شیرازی میرفت و در زمان انقلاب در پخش و توزیع و تکثیر اعلامیههای امام(قدس سره) خیلی فعال و کوشا بود و در کارهای کشاورزی به رفقای خود همیشه امر به معروف و نهی از منکر میکرد.
او اصلاً دل به این دنیا نداشت و همه کارهایش فقط به خاطر رضای خدا بود و همیشه هم همین که در وصیتنامهاش نوشته 30 سال از عمرم تلف شده، میگفت: من کاری برای آخرت و اسلام نکردم؛ در صورتی که همه کارهایش به خاطر رضای خدا بود.
از زمان شروع جنگ تحمیلی همیشه میگفت: من باید به بسیج بروم تا صدام و ارباب جنایتکارش را سرنگون سازم و به زیارت امام حسین(علیه السلام) و علی(علیه السلام) نائل شوم و خون بدهم که نسلهای آینده راحت باشند. چرا پدران ما قیام نکردند که باید حالا این همه شهید بدهیم.
او به عنوان بسیجی گردان چهارده معصوم(علیهم السلام) از لشکر 8 نجف اشرف در عملیات فتح المبین شرکت کرد و در اول فروردینماه سال 1361 در تنگه رقابیه به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد. از او سه پسر و یک دختر به یادگار ماند.