بسم الله الرحمن الرحیم
برادران و خواهران مسلمان چند وصیت به شماها دارم، امیدوارم به آن جامه عمل بپوشانید. اول همیشه با امام(قدس سره) باشید، مبادا امام(قدس سره) را تنها بگذارید که اگر یک لحظه امام(قدس سره) را تنها بگذاریم، بزرگترین گناه را مرتکب شدهایم. قدر این نعمتی که خداوند متعال به ما داده، داشته باشید و شکرگذاری کنید. چشمها را باز کنید، گوشها را باز کنید، هوشیار باشید، آگاه و بیدار باشید، به محض شنیدن رهنمودهای امام(قدس سره) آنچه میگوید، عمل کنید، از هیچکس نترسید، به هیچکس دل نبندید الا خدا که خدامی فرماید: ( إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ ).[1] دوم در همه حال پیرو روحانیت باشید که تضعیف روحانیت همانطور که امام(قدس سره) میفرماید: ضربه به انقلاب است. این روحانیت است که در تمام جریانات نلغزیده و جبهه حق را گرفته و اسلامی عمل کرده است و میکند و در عمل به اثبات رسانیدهاند که مقلد و پیرو خط اماماند البته اگر افرادی امثال ..... پیدا شد ما هم نباید آنها را به حساب روحانیت بگذاریم، یک روحانی هیچ موقع دزد نمیشود بلکه این دزد است که رفته در لباس روحانیت و منظورش ضربه زدن است.
مسجد سنگر است، این سنگرها را حفظ کنید. همیشه با مسجد در رابطه باشید و این مسجدها هستند که پشت دشمن را به لرزه در آورده و انقلاب عظیم ما هم از همین سنگرها شروع شد. در نمازهای جماعت شرکت یافته به خصوص نماز جمعه، نماز سیاسی و عبادی که پشت ابر جنایتکاران غرب و شرق را به لرزه در آورده، حتماً شرکت کنید. به برادران حزباللهی وصیت میکنم تا آنجایی که قدرت دارند با ضدانقلاب داخلی و خارجی با تمام قدرت بجنگید و افراد ضدانقلاب را در هر کجا که هستند، سرکوب نمایید و سعی کنید بیشتر به مبارزه با نفس که جهاد اکبر است، پرداخته و افراد بیشتری را جذب کنید که ( فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ)[2] و به ریسمان خدا چنگ بزنید و که راهتان راه خداست و رهبرتان روح خداست. جبههها را فراموش نکنید که مسئله اصلی جنگ است. عزت و شرف و آبروی ما در گرو این جنگ است. پدر و مادر امیدوارم در تداوم انقلاب همیشه کوشا باشید و راه حسین بن علی(علیهما السلام) را پیش بگیرید تا مورد لطف خداوند تبارک و تعالی قرار بگیرید و از رفتن من هیچگونه ناراحتی نداشته باشید. بلکه خوشحال باشید که سعادت داشتید فرزند دیگری را همچون برادرم تقدیم اسلام کنید. اگر خداوند قبول کند انشاءالله. مادر، مبادا برای من زیاد گریه کنی که شهید گریه ندارد، افتخار کن که این سعادت را داشتهاید که دو فرزند تقدیم خدا مادرم از آن افرادی نباشید به محض اینکه حادثهای برایتان پیش میآید، خدا را از یاد ببرید. از آن افرادی باشید که در چنین حادثهای خدا را شکر میکنند، مادر وقتی به یاد فرزند خود افتادی به یاد آن مادری بیفت که میگوید: من متأسفم بعد از شهادت چهار فرزندم، فرزند دیگری در جبهه ندارم. به یاد مادرانی بیفت که جسم پارهپاره فرزندان خود را هم ندیدند. مادر همچنان کوهی استوار باش که مبادا منافقین از شهادت فرزندت سوءاستفاده کنند. به برادران دینیم وصیت میکنم بعد از شهادتم شما اسلحه افتاده مرا بردارید و با دشمنان اسلام و مسلمین بجنگید تا کفر بد نام را از صفحه روزگار بر چینید. اسلام را جهانی کنید، انشاءالله. در پایان خدایی را شکر که چنین توفیقی عظیم نصیبم گشت که بتوانم در جبهه حق علیه باطل شرکت یافته و به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین(علیه السلام) زمان پاسخ مثبت دهم. من از تمام دوستان و آشنایان و اقوام حلالیت میطلبم و امیدوارم که مرا ببخشند و باز تأکید میکنم گوش به فرمان امام(قدس سره) و پیرو روحانیت بوده و به شما وصیت میکنم بعد از شهادتم راهم را یعنی خط امام(قدس سره) را ادامه دهید، امام(قدس سره) را دعا کنید، و دعا به امام(قدس سره) را فراموش نکنید مخصوصاً موقع نماز فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بخوانید که بزرگترین عبادت در انتظار فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بودن است یا حجت بن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف) عجّل علی ظهورک... .
خاطره:
ایشان در زندگی بسیار صبور بودند و در برابر سختیهای زندگی شخصی صبورانه و با تواضع ایستادگی میکرد. هیچگاه جواب بدی را با بدی نمیداد. آنقدر رفتارش با بدگویان خوب و مناسب بود که طرف مقابل شرمنده میشد و به اشتباه خود پی میبرد. اخلاقش زبانزد عام و خاص بود. همه را دوست داشت به طوری که همه آنانی که با او حتی یک لحظه برخورد داشتند، شیفته اخلاق او میشدند و او را برادر خود میدانستند. بچهها به خصوص فرزندان شاهد را دوست میداشت و با آنها مثل خودشان رفتار میکرد و در جای مناسب نصیحتشان میکرد. بچهها نیز او را بسیار دوست داشتند. هر کس مشکلی برایش پیش میآمد با شهید در میان میگذاشت و او هم سعی در رفع مشکل مینمود. با دروغگویی و غیبت سخت مخالف بود و همه را از این دو کار زشت و کارهای زشت دیگر منع مینمود.
بعد از شهادت برادر کوچکترش همیشه مادرش را دلداری میداد و میگفت: مادر جان، برادرم لیاقت شهادت را داشت و شما از اینکه یک چنین فرزندی را در راه اسلام و قران دادهاید، افتخار کنید. او در دانشگاه ایمان قبول شد و خداوند او را پذیرفته است. مبادا برای شهادتش گریه کنید. اگر هم خواستید گریه کنید، برای مظلومیت امام حسین(علیه السلام) گریه کنید. شهید در شهادت برادرش بسیار صبور و خندان بود و در تشییع جنازه برادرش سخنرانی مهم و دشمنشکنی را برای مردم نمود و همه از صبوریاش و روحیه وی حیرتزده شده بودند. شهید در امر کشاورزی سفارش میکرد و خود نیز اوقات فراغت را با پدر کشاورزی میکرد. گاهی میشد به اتفاق برادران پاسدار میآمدند و نوبت به نوبت در جمعآوری محصولات کمک میکردند.
1. سوره محمد(q)، 7.
2. سوره مائده، 56.
روستای میشیجان علیا (از توابع خمین) در سال 1341 شاهد ولادتش بود. احمدعلی قمری پاسدار شهیدی که زندگی مکتبی او، نمونهای از مسلمان زیستن بود. درسهای ابتدایی را در روستا خواند، اما برای ادامه تحصیل، میبایست به خمین برود و روزی چهار بار فاصله شهر و روستا را میپیمود و این نشان از پشتکار او در امر آموختن دانش بود. دوران راهنمایی و دبیرستان را با این وضع گذراند. همزمان با تحصیل از سلامت جسم و جانش غافل نشده و ورزش فوتبال را به عنوان ورزش تخصصی ادامه میداد و عضو تیم منتخب شهرستان محل تحصیلش بود. در حالی که برای تأمین هزینه تحصیلش هم در مشقت بود، در صحنههای پرشور انقلاب، سر از پا نمیشناخت. به اعتراف دوست و دشمن، مقاوم و فداکار بود و صداقت و پاکبازی او ورد زبانها بود. حتی در کشاورزی هم مظهر تلاش و تحرک به شمار میرفت. پیروزی انقلاب اسلامی، او را جذب خدمت به آرمانهای والای اسلامی کرد و پس از آنکه دوره متوسطه را تمام کرد، به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وارد شد و ایثار و اخلاصش را آنجا نیز در عمل نشان داد. از این رو محبتش در دل برادران پاسدار جای گرفت. با شروع درگیریهای کردستان، به آن سامان شتافت و در آنجا، از ناحیه دست مجروح شد، پس از بهبودی نسبی به جبهه جنوب عزیمت کرد. او یکبار هم در عملیات والفجر مقدماتی مجروح گشت.
در طول خدمتش در سپاه، لیاقت و شایستگی از خود نشان داد. مدتی هم به عنوان قائممقام سپاه گرمسار، فعالیت داشت و در کارها به خدا توکل میکرد. وقتی خبر شهادت برادرش - اسدالله - را شنید، با تبسم گفت: او در دانشگاه قبول شد و من تجدید شدم .... سرانجام در منطقه پنجوین هنگامی که فرماندهی یک گروهان از نیروهای گردان روحالله(قدس سره) را بر عهده داشت، او نیز در دانشگاه ایمان، مدرک شهادت گرفت و عملیات والفجر 4 را با خون خویش، رنگینتر ساخت. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.