بسم الله الرحمن الرحیم
( إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ).[1] شهادت فخر اولیا بوده است و فخر امام خمینی(قدس سره). با درود و سلام به پیشگاه منجی بشریت حضرت مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و به پیشگاه رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، امام خمینی(قدس سره) بتشکن و شهیدان جنگ تحمیلی. خدایا، به من چگونه زیستن را بیاموز که چگونه مردن را خود، خواهم آموخت. خدایا، به من آن اندازه توانایی و آن اندازه فکر و آگاهی بده که از انبوه مسئولیتها نلرزم؛ تا آن چه در توان دارم، در راه اسلام جهاد کنم. حال که این وصیتنامه را مینویسم.
به ندای امام خود، خمینی(قدس سره) بتشکن، پاسخ گفتم و روانه جبهههای جنگ حق علیه باطل شدم؛ یعنی اسلام. نمیدانم میتوانم از پس مسئولیتی که دارم برآیم یا خیر؟! پدرم، بعد از شهادت من هیچگونه گریه و زاری مکن و میدانم که نمیکنی؛ چون آن استقامتی که تو داری و آن بینش که تو داری را میدانم چقدر قوی است! خو د میدانی که من در راه حق گام نهادم، نه باطل و حقی که تو بر من داشتی و من نتوانستم آن حق را ادا کنم. امیدوارم که مرا عفو کنی. پدرم، برادرانم، داداش علی و محمد، من برادر خوبی برای شما نبودم؛ امیدوارم که مرا به بزرگی و کرم خود مورد بخشش قرار دهید و همچنین زن داداشهایم. سفارشی که من دارم این است که در خط ولایتفقیه باشید و امام(قدس سره) را دعا کنید و همسرم، هیچ برایم ناراحت نباش و از تو میخواهم که در این مدت زندگیمان هر چه بد و خوب از من دیدهای به خاطر خدا ببخش و هم چون زینب(علیها السلام) صبر پیشه کن و همچنین عمه، تو که چون مادری غمخوار من بودی، از تو میخواهم که بعد از من صبری بزرگ داشته باشی و برایم بر سر و سینه نزن و من کوچکتر از آن بودم که بتوانم خوبیهای تو را عوض دهم و از خدا میخواهم اجر تو را بدهد و به خاطر خدا مرا عفو و بخشش کن و دوست و برادر همسر جان، از تو میخواهم بعد از من راه امام(قدس سره) را ادامه دهی که راه امام(قدس سره)، راه پیغمبران است و اگر جنازهام آمد، پهلوی مادرم به خاک بسپارید. در این جاست که میگویم:
شهادت سرآغاز پایندگی است نترسم ز مرگی که خود زندگی است.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.
1. سوره بقره، 156.
شهید علیاکبر هاشمی فرد در دوازدهم شهریورماه سال 1336 در روستای غیاث آباد از توابع شهرستان فراهان متولد شد. در سنین کودکی در تحصیل مکتب و خواندن قرآن و در جوانی هم پیرو قرآن و احکام دین اسلام بود. وی در 6 سالگی مادر خود را از دست داد و در روستا در کنار پدر، کارهای خانه را انجام میداد و بعد کمکم وقتی بزرگتر شد، برای این که زندگی را بهتر اداره کند، راهی شهر شد و کار خبازی را شروع کرد و چند سالی هم در شهر اهواز کار میکرد و زحمات زندگی را به جان خریدار بود و بعد از آن که متأهل شد، کمکم در روستا ساکن شد و مشغول به انجام و رتق و فتق امور اجتماعی روستا شد.
او عضوی از این اجتماع و امت حزبالله در راهپیماییها و تظاهرات بود و بعد از انقلاب هم به امور انقلاب علاقهای زیاد داشت. مدتی طولانی به کمک برادران جهاد سازندگی مسئولیت اداره و گرم نگهداشتن حمام روستا را به عهده گرفت.
بسیار بااخلاق و باعاطفه و بردبار بود. صبر و استقامت زیاد از ویژگیهای بارز شهید بود و او اسطوره رنج و زحمت بود. خاطراتی که از زمان انقلاب به خاطر داریم، هدفش مبارزه با طاغوت بود. نزدیکان بهخصوص خانواده از رفتار و برخورد او راضی بودند. نسبت به پدر و برادران، احترامی بسیار قائل بود و همیشه در برخوردها خضوع و خشوع داشت. او در اواخر سال 1359 ازدواج کرد.
هدف شهید پاسداری از اسلام و قرآن بود. وی جهاد با کفار را جزء فرایض دینی خود مالی و جانی دریغ نکرد. چیزی که از همه بیشتر او را رنج میداد، ضدانقلاب که بدتر از کفارند. تأکید او بهخصوص در وصیتنامهاش این بود که امام(قدس سره) را تنها نگذارید و به سوی جبههها بشتابید. دشمنان اسلام و قرآن را نابود کنید. یکی از دوستانش این گونه میگوید که اکبر قبل از شهادت و قبل از این که به جبهه روانه شود، همیشه در راه به ثمر رسیدن خون شهدای دیگر کوشا بود. همیشه تبلیغ میکرد و اعلامیه پخش میکرد و در دوران انقلاب همیشه در فعالیتها و تظاهرات شرکت میکرد.
او به عنوان بسیجی گردان امام رضا(علیه السلام) از تیپ 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) به جبهه رفت و در جبهه تکتیرانداز ماهری بود. همرزمانش میگویند: در شب عملیات در جلوی دسته حرکت میکرد و هر شلیکی که میکرد به نام خدا بود. علیاکبر در دوازدهم آذرماه سال 1361 در حین عملیات محرم در جبال حمرین هنگام درگیری با نیروهای عراقی به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید را در زادگاهش به خاک سپردند.